دیکشنری تخصصی

pedolite or pedolites or pedolites

pedolith or pedoliths or pedoliths

pedologic age

pedologic unit or pedologic or pedologic

pedological features

<hr> معنی : خاک شناسی، مبحی بداشت کودکان، کودک شناسی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) کودک شناسی، مبحک بهداشت کودکان

معنی : خاک شناسی، مبحی بداشت کودکان، کودک شناسی معانی دیگر : (پزشکی) کودک شناسی، مبحک بهداشت کودکان

pedology

pedology or soil science or soil science

<hr> معنی : رشد سنج کودک، گام شمار، قدم شمار <hr> معانی دیگر : مسافت سنج، pedimeter رشد سنج کودک

معنی : رشد سنج کودک، گام شمار، قدم شمار معانی دیگر : مسافت سنج، pedimeter رشد سنج کودک

pedometer

<hr> زیست شناسى : ته زى دریاچه اى

زیست شناسى : ته زى دریاچه اى

pedon

pedorelic

pedorelicts

<hr> معنی : ساق، ساقه، ساقه اصلی، دارای ساقه ضخیم تر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دمگل، دم میوه، دمبرگ، پایک، ساقه گل

معنی : ساق، ساقه، ساقه اصلی، دارای ساقه ضخیم تر معانی دیگر : (گیاه شناسی) دمگل، دم میوه، دمبرگ، پایک، ساقه گل

peduncle

<hr> معنی : نگاه دزدانه، زیرچشمی نگاه کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از روزنه یا پشت پرده و غیره و به سرعت) نگاه کردن، دزدانه نظر افکندن، زیرچشمی نگریستن (رجوع شود به: peep2)، نگاه دزدکی، نگاه تند و نهانی

معنی : نگاه دزدانه، زیرچشمی نگاه کردن معانی دیگر : (به ویژه از روزنه یا پشت پرده و غیره و به سرعت) نگاه کردن، دزدانه نظر افکندن، زیرچشمی نگریستن (رجوع شود به: peep2)، نگاه دزدکی، نگاه تند و نهانی

peek

<hr> معنی : پوست، محجر، مقشر کردن، پوست انداختن، پوست کندن، کندن <hr> معانی دیگر : رابرت پیل (دولتمرد انگلیسی)، (به ویژه میوه و گیاه) پوست کندن، (عامیانه) لباس در آوردن، رخت کندن، ور آمدن، کنده شدن، پوست میوه، پاروی نانوایی، نان بند، نیواره، وردنه، (به ویژه در مرز میان انگلیس و اسکاتلند در قرن 16) دژ، برج و بارو، خلال، نرده چوبی

معنی : پوست، محجر، مقشر کردن، پوست انداختن، پوست کندن، کندن معانی دیگر : رابرت پیل (دولتمرد انگلیسی)، (به ویژه میوه و گیاه) پوست کندن، (عامیانه) لباس در آوردن، رخت کندن، ور آمدن، کنده شدن، پوست میوه، پاروی نانوایی، نان بند، نیواره، وردنه، (به ویژه در مرز میان انگلیس و اسکاتلند در قرن 16) دژ، برج و ب

peel

peel off solder resist

peel technique

peel test

peel thrust

<hr> معنی : قشر، پوست، پوست انداختن، سلف، پیلینگ <hr> معانی دیگر : پوست کنده شده (مثلا پوست سیب یا موز)، آشغال، پارچه لباسی نازک

معنی : قشر، پوست، پوست انداختن، سلف، پیلینگ معانی دیگر : پوست کنده شده (مثلا پوست سیب یا موز)، آشغال، پارچه لباسی نازک

peeling

peeling data

<hr> معنی : شهر فرنگ <hr> معانی دیگر : شهر فرنگ

معنی : شهر فرنگ معانی دیگر : شهر فرنگ

peep show

<hr> معنی : همتا، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، هما ل، جفت، رفیق، برابر کردن، بدرجه اشرافی رسیدن، بدقت نگریستن، نمایان شدن، بنظر رسیدن، هم درجه کردن، برابر بودن با <hr> معانی دیگر : (به ویژه از نظر قانون یا رتبه) برابر، همگن، هم تراز، هم سنخ، هم رتبه، نظیر، هم ارج، هم سن و سال، همسال، (قدیمی) برابر بودن (با)، همگن شدن یا بودن، (با کنجکاوی یا دقت) نگاه کردن، خیره شدن به، زل زل نگاه کردن، چشم دوختن به، پدیدار شدن، سر در آوردن، در آمدن، قرین، بدرجه اشرافی مثل کنت وغیره رسیدن، باریک شدن

معنی : همتا، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، هما ل، جفت، رفیق، برابر کردن، بدرجه اشرافی رسیدن، بدقت نگریستن، نمایان شدن، بنظر رسیدن، هم درجه کردن، برابر بودن با معانی دیگر : (به ویژه از نظر قانون یا رتبه) برابر، همگن، هم تراز، هم سنخ، هم رتبه، نظیر، هم ارج، هم سن و سال، همسال، (قدیمی) برابر 

peer

peer entities

<hr> گروه همسالان، گروه همگنان

گروه همسالان، گروه همگنان

peer group

peer to peer file transfer

peer to peer network

<hr> معنی : دندانه، چنگک، میخ، پا، درجه، میخ چوبی، میخکوب کردن محکم کردن، کوشش کردن، زحمت کشیدن، میخ زدن <hr> معانی دیگر : کور میخ، گر میخ، گل میخ، میله ی چوبی، چوب میخ، با گیره (در جای خود) مستقر کردن، گیره زدن، با میخ چوبی محکم کردن، گرمیخ زدن، (در مورد قیمت و غیره) حد نصاب، حد معین، میزان، تثبیت کردن، در جا نگهداشتن، ثابت نگهداشتن، دستاویز، بهانه، وابسته کردن، مشروط کردن (به)، محدود کردن، حد بندی کردن، مرز بندی کردن (با کوبیدن دیرک های چوبی به زمین)، مورد ادعا قرار دادن، افراز کردن، پرتاب، پرتاب کردن، مشروب (به ویژه الکلی)، کوشیدن، (به طور مداوم و سخت) کار کردن، تقلا کردن، جدیت کردن، قلاب چوبی، رخت آویز (چوبی)، (انگلیس) گیره ی لباس (امریکا: clothespin)، (سازهای زهی) پیچ کوک، پیچ گوشی، (بشکه) سوراخ گیر، توپی، پای چوبی، پای ساختگی، (عامیانه) مردن، می&nbsp; چوبی، عذر، می&nbsp;زدن، adj : pegged دربالا پهن ودرپایین نازک شبیه می

معنی : دندانه، چنگک، میخ، پا، درجه، میخ چوبی، میخکوب کردن محکم کردن، کوشش کردن، زحمت کشیدن، میخ زدن معانی دیگر : کور میخ، گر میخ، گل میخ، میله ی چوبی، چوب میخ، با گیره (در جای خود) مستقر کردن، گیره زدن، با میخ چوبی محکم کردن، گرمیخ زدن، (در مورد قیمت و غیره) حد نصاب، حد معین، میزان، تثبیت کردن، در ج

peg adjustment

peg climbing

peg hammer

pegba tracks

pegg

pegg loose stock machine

<hr> بازرگانى : تثبیت قیمت اوراق بهادار و ارز ورزش : میخ زدن

بازرگانى : تثبیت قیمت اوراق بهادار و ارز ورزش : میخ زدن

pegging

pegging plan

pegmatite or pegmatites or pegmatites

pegmatitic

pegmatitic stage or pegmatitic or pegmatitic

pegmatitic texture or pegmatitic or pegmatitic

pegmatold

peimitive water

peirce formula

peisleyite

pekoite

pekovite

<hr> معنی : دریایی، دریانشین، ساکن دریا، جانور دریایی <hr> معانی دیگر : (جغرافی) دریا میان، دریا میانی، pelagian دریایی

معنی : دریایی، دریانشین، ساکن دریا، جانور دریایی معانی دیگر : (جغرافی) دریا میان، دریا میانی، pelagian دریایی

واژه های حرف "p" - دیکشنری تخصصی