انگلیسی به فارسی

baryphony

barysilite

<hr> معمارى : سنگ نیکره زیست شناسى : گردان سپهر

معمارى : سنگ نیکره زیست شناسى : گردان سپهر

barysphere

<hr> (شیمی) هر یک از چندین ترکیب باریم به ویژه اکسید باریم و هیدروکسید باریم

(شیمی) هر یک از چندین ترکیب باریم به ویژه اکسید باریم و هیدروکسید باریم

baryta

baryte

barytes

barythymia

barytic

barytine

barytocelestine

baryton

<hr> رجوع شود به: barotone، میان صدای مردانه، کلمه ای که اخران بی تکیه است، میانه، وسط

رجوع شود به: barotone، میان صدای مردانه، کلمه ای که اخران بی تکیه است، میانه، وسط

barytone

barytones

barytostrontianite

bas mitzvah

<hr> برجسته کاری (روی سنگ یا سطح فلز)، حجاری و نقوش برجسته، باریلیف، رویه نگاری، برجسته کوتاه، نقش کم برجسته

برجسته کاری (روی سنگ یا سطح فلز)، حجاری و نقوش برجسته، باریلیف، رویه نگاری، برجسته کوتاه، نقش کم برجسته

bas relief

bas relif

bas-relief

basad

<hr> معنی : اساسی، مربوط به ته یابنیان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) روینده از پایین ساقه، بنی، بن روی، بنیانی، پایه ای، وابسته به شالوده، پایه ساز

معنی : اساسی، مربوط به ته یابنیان معانی دیگر : (گیاه شناسی) روینده از پایین ساقه، بنی، بن روی، بنیانی، پایه ای، وابسته به شالوده، پایه ساز

basal

basal anesthesia

basal body temperature

basal body temperature method

basal body temperature method of family planning

basal ganglion

basal metabolic rate

<hr> (میزان کمینه ی انرژی که هر موجود زنده ای برای ادامه ی زیست مصرف می کند - در انسان ها این میزان بر حسب حرارتی که بدن در حال استراحت در هوای ملایم از دست می دهد محاسبه می شود) متابولیسم بازال، سوخت و ساز پایه

(میزان کمینه ی انرژی که هر موجود زنده ای برای ادامه ی زیست مصرف می کند - در انسان ها این میزان بر حسب حرارتی که بدن در حال استراحت در هوای ملایم از دست می دهد محاسبه می شود) متابولیسم بازال، سوخت و ساز پایه

basal metabolism

basal temperature

basal vein

basale

basalia

basally

<hr> سنگ بازالت، مرمر سیاه (سنگ سخت آتشفشانی که معمولا به صورت لوح یافت می شود)، نوعی سنگ چخماق یا اتش فشانی سیاه

سنگ بازالت، مرمر سیاه (سنگ سخت آتشفشانی که معمولا به صورت لوح یافت می شود)، نوعی سنگ چخماق یا اتش فشانی سیاه

basalt

basaltes

basaltic

basaltine

basaltoid

basalts

basan

basanite

bascinet

<hr> معنی : قپان، اهرام یا لنگر پل متحرک <hr> معانی دیگر : هر دستگاه الاکلنگ مانند، قپانه، اهرم، قپانی، باسکول

معنی : قپان، اهرام یا لنگر پل متحرک معانی دیگر : هر دستگاه الاکلنگ مانند، قپانه، اهرم، قپانی، باسکول

bascule

<hr> معنی : پل متحرک، پل قپانی <hr> معانی دیگر : پل بازشو، پل اهرمی، پل قپانی پل اهرمی

معنی : پل متحرک، پل قپانی معانی دیگر : پل بازشو، پل اهرمی، پل قپانی پل اهرمی

bascule bridge

bascules

bascunan

<hr> معنی : باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، فرومایه، خسیس، پست، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن <hr> معانی دیگر : پی، جرز، (نقشه یا سازمان و غیره) بخش اصلی، زیرساخت، لاد، بیخ، اصل، (کالبد شناسی) بن، بست، بتونه، زیر لایه، (بزک کردن خانم ها و هنرپیشگان) کرم پودر، (هندسه) قاعده، (ریاضی) دستگاه مختصات، مبدا، پایه ریزی کردن، پایه شدن یا کردن، شالوده کردن یا شدن، (ارتش و شرکت ها) پایگاه، مقر اصلی، پادگان، ساخلو، (زبان شناسی) ستاک، (تکواژی که پیشوند و پسوند و غیره به آن افزوده می شود) پایه، (نشان های اشرافی) بخش زیرین سپر، (شیمی) باز، قلیا، (رنگرزی) ثبات رنگ، (بازی بیس بال) بیس، بد گوهر، سفله، بی آبرو، ناکس، خفت آمیز، پست کننده، (فلزات) کم بها (در مقابل: پر بها precious)، تقلبی، قلب، بدل، (نادر) ناخالص، عوامانه، ناسره، بنجل، جنس بد، از جنس پست، نامرغوب، از طبقات اجتماعی پایین، رعیت، دون، خوار، (قدیمی) قد کوتاه، (قدیمی) حرامزاده، نوکر ماب، گدازاده، (مهجور) bass رجوع شود به:

معنی : باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، فرومایه، خسیس، پست، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن معانی دیگر : پی، جرز، (نقشه یا سازمان و غیره) بخش اصلی، زیرساخت، لاد، بیخ، اصل، (کالبد شناسی) بن، بست، بتونه، زیر لایه، (بزک کر

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی