انگلیسی به فارسی

democratian

<hr> معنی : دموکراتیک <hr> معانی دیگر : وابسته به یا محبوب همگان، مردمی، (d بزرگ - امریکا) وابسته به حزب دموکرات، برخوردار از دموکراسی (آزادی و حکومت مردم بر مردم)، (به) آیین مردمی، وابسته به رفتار برابر با همگان (بدون در نظر گرفتن نژاد و مذهب و جنسیت)، مردمی آیین

معنی : دموکراتیک معانی دیگر : وابسته به یا محبوب همگان، مردمی، (d بزرگ - امریکا) وابسته به حزب دموکرات، برخوردار از دموکراسی (آزادی و حکومت مردم بر مردم)، (به) آیین مردمی، وابسته به رفتار برابر با همگان (بدون در نظر گرفتن نژاد و مذهب و جنسیت)، مردمی آیین

democratic

<hr> (امریکا) حزب دموکرات (تاسیس: 1820)

(امریکا) حزب دموکرات (تاسیس: 1820)

democratic party

democratical

<hr> برطبق اصول حکومت ملی، ازراه طرفداری باحکومت ملی

برطبق اصول حکومت ملی، ازراه طرفداری باحکومت ملی

democratically

democratifiable

democratise

democratised

democratising

democratism

democratist

<hr> معنی : بصورت دموکراسی درامدن <hr> معانی دیگر : بصورت دموکراسی درامدن

معنی : بصورت دموکراسی درامدن معانی دیگر : بصورت دموکراسی درامدن

democratization

<hr> دموکراتیک کردن، مردمی کردن، با اصول حکومت مردم بر مردم و آزادی منطبق کردن، بصورت دموکراسی دراوردن

دموکراتیک کردن، مردمی کردن، با اصول حکومت مردم بر مردم و آزادی منطبق کردن، بصورت دموکراسی دراوردن

democratize

democratized

democratizes

democratizing

democraw

democritean

<hr> دماکریتوس (فیلسوف یونانی که نوآور نظریه ی اتمی بود)

دماکریتوس (فیلسوف یونانی که نوآور نظریه ی اتمی بود)

democritus

<hr> معنی : منسوخ شده، از مد افتاده، کهنه شده <hr> معانی دیگر : منسو&nbsp; شده

معنی : منسوخ شده، از مد افتاده، کهنه شده معانی دیگر : منسو شده

demode

demodectic

demoded

demodicidae

demodifier

demodocus

<hr> معنی : پیاده کردن <hr> معانی دیگر : (رادیو) پیاده کردن، دمدوله کردن، واهنگیدن، پساهنگیدن، در رادیو از مخابرات رادیویی مطالب رمزی کشف کردن

معنی : پیاده کردن معانی دیگر : (رادیو) پیاده کردن، دمدوله کردن، واهنگیدن، پساهنگیدن، در رادیو از مخابرات رادیویی مطالب رمزی کشف کردن

demodulate

demodulated

demodulates

<hr> معنی : کشف رمز، کشف، تحمیل زدایی <hr> معانی دیگر : (رادیو) پیاده سازی، دمدولاسیون، واهنگش، پساهنگش، در رادیو کشف رمز

معنی : کشف رمز، کشف، تحمیل زدایی معانی دیگر : (رادیو) پیاده سازی، دمدولاسیون، واهنگش، پساهنگش، در رادیو کشف رمز

demodulation

demodulations

<hr> معنی : تفکیک کننده، پیاده کننده <hr> معانی دیگر : (رادیو) پیاده گر، دمدولاتور، واهنگشگر، پساهنگشگر، تحمیل زدا

معنی : تفکیک کننده، پیاده کننده معانی دیگر : (رادیو) پیاده گر، دمدولاتور، واهنگشگر، پساهنگشگر، تحمیل زدا

demodulator

demogenic

<hr> (اسطوره های باستان) دماگورگن (روح پلید و وحشت انگیز عالم اموات)، افسانه یونانی روح پلید، اهریمن

(اسطوره های باستان) دماگورگن (روح پلید و وحشت انگیز عالم اموات)، افسانه یونانی روح پلید، اهریمن

demogorgon

<hr> معنی : متخصص امار گیری مردم <hr> معانی دیگر : متخصص امار گیری مردم

معنی : متخصص امار گیری مردم معانی دیگر : متخصص امار گیری مردم

demographer

demographers

<hr> معنی : وابسته به امارگیری نفوس <hr> معانی دیگر : وابسته به امارگیری نفوس

معنی : وابسته به امارگیری نفوس معانی دیگر : وابسته به امارگیری نفوس

demographic

demographical

demographically

<hr> (ویژگی های) جمعیت شناسی (مانند طبقه بندی مردم از نظر سن و جنسیت و درآمد و انباشتگی وغیره)، (ویژگی های) چپیره شناسی

(ویژگی های) جمعیت شناسی (مانند طبقه بندی مردم از نظر سن و جنسیت و درآمد و انباشتگی وغیره)، (ویژگی های) چپیره شناسی

demographics

demographist

<hr> معنی : امار مردم گیتی، امارگیری نفوس بشر، امار نگاری <hr> معانی دیگر : (آمار) جمعیت شناسی، چپیره شناسی

معنی : امار مردم گیتی، امارگیری نفوس بشر، امار نگاری معانی دیگر : (آمار) جمعیت شناسی، چپیره شناسی

demography

demoid

<hr> معنی : دوشیزه، لک لک، دختر خانم <hr> معانی دیگر : دختر، (جانورشناسی) لک لک کوچک (anthropoides virgo)، رجوع شود به: damselfly

معنی : دوشیزه، لک لک، دختر خانم معانی دیگر : دختر، (جانورشناسی) لک لک کوچک (anthropoides virgo)، رجوع شود به: damselfly

demoiselle

demoiselles

<hr> معنی : خرد کردن، خراب کردن، ویران کردن <hr> معانی دیگر : (ساختمان و غیره) خراب کردن، منهدم کردن، درهم کوبیدن، واریزاندن، (مجازی) نابود کردن، بلعیدن

معنی : خرد کردن، خراب کردن، ویران کردن معانی دیگر : (ساختمان و غیره) خراب کردن، منهدم کردن، درهم کوبیدن، واریزاندن، (مجازی) نابود کردن، بلعیدن

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی