انگلیسی به فارسی

depersonalization

depersonalization disorder

depersonalization neurosis

<hr> فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن

فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن

depersonalize

depersonalized

depersonalizes

depeter

depetticoat

dephase

dephased

dephasing

dephilosophize

dephlegm

dephlegmated

dephlegmation

dephlegmatize

dephlegmator

dephlegmatory

dephlegmedness

dephlogisticated

dephlogistication

<hr> علوم مهندسى : فسفر گرفتن

علوم مهندسى : فسفر گرفتن

dephosphorize

dephycercal

dephysicalization

dephysicalize

depickle

<hr> معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن <hr> معانی دیگر : تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن، بیان کردن، هویدا کردن، دیس گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن، نمایش دادن بوسیله نقشه و مانند ان

معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن معانی دیگر : تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن، بیان کردن، هویدا کردن، دیس گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن، نمایش دادن بوسیله نقشه و مانند ان

depict

depicted object

depicting

<hr> نمایش، ترسیم، نگارش، تعریف

نمایش، ترسیم، نگارش، تعریف

depiction

depictment

depictors

depicts

<hr> معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن <hr> معانی دیگر : نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن

معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن معانی دیگر : نمایش دادن، مجسم کردن، نقش کردن

depicture

depictured

depiedmontize

depigment

depigmentate

<hr> معنی : رنگ رفتگی، بیرنگ شدگی، زوال رنگ دانه، کاهش رنگ دانه در پوست و غیره <hr> معانی دیگر : (از بین رفتن یا کم شدن رنگ پوست) پوست رنگ زدایی، وارنگیزگی، طب کاهش رنگ دانه در پوست و غیره

معنی : رنگ رفتگی، بیرنگ شدگی، زوال رنگ دانه، کاهش رنگ دانه در پوست و غیره معانی دیگر : (از بین رفتن یا کم شدن رنگ پوست) پوست رنگ زدایی، وارنگیزگی، طب کاهش رنگ دانه در پوست و غیره

depigmentation

depigmentize

<hr> (با مالیدن واجبی و غیره) موی زدودن، موی زدایی کردن، واجبی کشیدن، استردن، ستردن، ازاله مو نمودن از، بی مو کردن

(با مالیدن واجبی و غیره) موی زدودن، موی زدایی کردن، واجبی کشیدن، استردن، ستردن، ازاله مو نمودن از، بی مو کردن

depilate

depilated

depilates

depilating

<hr> معنی : طرد <hr> معانی دیگر : موبری، ریزش مو

معنی : طرد معانی دیگر : موبری، ریزش مو

depilation

depilator

depilatories

<hr> معنی : داروی ازاله مو، واجبی <hr> معانی دیگر : ماده ی زداینده ی موی بدن، موزدا، موبر، سترنده، استردگر

معنی : داروی ازاله مو، واجبی معانی دیگر : ماده ی زداینده ی موی بدن، موزدا، موبر، سترنده، استردگر

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی