انگلیسی به فارسی

fairily

<hr> (قطعاتی که برای کاستن مقاومت هوا به هواپیما و غیره الصاق می شود) تیزه گیر، تیزه گیری، (انگلیس) هدیه، سوغات، ره آورد

(قطعاتی که برای کاستن مقاومت هوا به هواپیما و غیره الصاق می شود) تیزه گیر، تیزه گیری، (انگلیس) هدیه، سوغات، ره آورد

fairing

fairings

fairish

fairishly

fairishness

fairkeeper

fairlead

fairleader

fairleads

fairlike

fairling

<hr> معنی : منصفانه <hr> معانی دیگر : دادورانه، دادگرانه، دادمندانه، تا اندازه ای، نسبتا، به وضوح، به روشنی، به طور مشخص، کاملا، تماما، سراسر، واقعا، به درستی، بیطرفانه، بطورمیانه، بموقع، بطورروشن، خوب

معنی : منصفانه معانی دیگر : دادورانه، دادگرانه، دادمندانه، تا اندازه ای، نسبتا، به وضوح، به روشنی، به طور مشخص، کاملا، تماما، سراسر، واقعا، به درستی، بیطرفانه، بطورمیانه، بموقع، بطورروشن، خوب

fairly

fairm

<hr> معنی : عدل، خوبی، خوبرویی، عدالت <hr> معانی دیگر : زیبایی، روشنی، صافی، انصاف

معنی : عدل، خوبی، خوبرویی، عدالت معانی دیگر : زیبایی، روشنی، صافی، انصاف

fairness

fairness commission

fairnesses

fairship

fairsome

fairtime

fairwater

<hr> (رود یا آبگذر قابل کشتیرانی به ویژه وسط آن) آبراه، آبراهه

(رود یا آبگذر قابل کشتیرانی به ویژه وسط آن) آبراه، آبراهه

fairway

fairway crested wheat grass

fairways

fairweather

<hr> معنی : جن، افسون گری، پری، ساحره <hr> معانی دیگر : وابسته به پریان، پری مانند، پریسا، لطیف و ظریف، مامانی، دلپذیر

معنی : جن، افسون گری، پری، ساحره معانی دیگر : وابسته به پریان، پری مانند، پریسا، لطیف و ظریف، مامانی، دلپذیر

fairy

fairy armadillo

fairy bell

fairy bluebird

fairy circle

fairy cup

fairy godmother

fairy lantern

fairy ring

fairy shrimp

fairy story

<hr> داستان جن و پری، افسانه پری، قصه جنی

داستان جن و پری، افسانه پری، قصه جنی

fairy tale

fairy-ring mushroom

fairy-slipper

fairydom

fairyfloss

fairyfolk

fairyhood

fairyish

fairyism

fairyisms

<hr> معنی : کشور پریان <hr> معانی دیگر : سرزمین پریان، کشور پریون

معنی : کشور پریان معانی دیگر : سرزمین پریان، کشور پریون

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی