انگلیسی به فارسی

fishing vessel

fishingly

fishless

fishlet

fishlike

<hr> ریسمان ماهیگیری، ریسمان ماهی گیری (که معمولا سر آن به قلابی وصل است)، زه قلاب <hr> fish(ing) line ریسمان ماهى گیرى

ریسمان ماهیگیری، ریسمان ماهی گیری (که معمولا سر آن به قلابی وصل است)، زه قلاب fish(ing) line ریسمان ماهى گیرى

fishline

fishmeal

fishmeals

<hr> معنی : ماهی فروش، فروشنده ماهی <hr> معانی دیگر : ماهی فروش

معنی : ماهی فروش، فروشنده ماهی معانی دیگر : ماهی فروش

fishmonger

fishmouth

<hr> علوم نظامى : نوعى تور که براى نگهدارى یا کاشتن وسایل استتار در محل خود به کار مى رود

علوم نظامى : نوعى تور که براى نگهدارى یا کاشتن وسایل استتار در محل خود به کار مى رود

fishnet

fishnets

<hr> (در وصل کردن ریل های راه آهن یا تیرها در نجاری و غیره) پشت بند، بست ماهی وار، صفحه پولادینی که دو خط اهن یا دوتیر را بهم متصل ساخته ودر امتداد هم قرار میدهد

(در وصل کردن ریل های راه آهن یا تیرها در نجاری و غیره) پشت بند، بست ماهی وار، صفحه پولادینی که دو خط اهن یا دوتیر را بهم متصل ساخته ودر امتداد هم قرار میدهد

fishplate

fishpole

fishpole bamboo

fishpoles

<hr> (دریاچه یا استخری که در آن ماهی پرورش می دهند) ماهی خانه، پرورشگاه ماهی

(دریاچه یا استخری که در آن ماهی پرورش می دهند) ماهی خانه، پرورشگاه ماهی

fishpond

fishponds

fishpool

fishpot

fishskin

fishskin disease

<hr> (اتومبیل) به چپ و راست حرکت کردن، قیقاج رفتن، ویراژ رفتن، دم چرخانی کردن (به طرفین حرکت دادن دم هواپیما برای کاستن از سرعت آن)، چرخاندن دم هواپیما بمنظور کاستن سرعت ان خصوصاهنگام فرود امدن، مانند دم ماهى

(اتومبیل) به چپ و راست حرکت کردن، قیقاج رفتن، ویراژ رفتن، دم چرخانی کردن (به طرفین حرکت دادن دم هواپیما برای کاستن از سرعت آن)، چرخاندن دم هواپیما بمنظور کاستن سرعت ان خصوصاهنگام فرود امدن، مانند دم ماهى

fishtail

fishtail bit

fishtailed

fishtailing

fishway

fishways

fishweed

fishweir

<hr> معنی : زن سلیطه، زن ماهی فروش، زن بدزبان <hr> معانی دیگر : (زن) ماهی فروش

معنی : زن سلیطه، زن ماهی فروش، زن بدزبان معانی دیگر : (زن) ماهی فروش

fishwife

fishwoman

fishwood

fishworker

fishworks

fishworm

<hr> معنی : مشکوک، مثل ماهی، مورد تردید، ماهی دار <hr> معانی دیگر : (از نظر بو و طعم و غیره) ماهی، ماهی سان، (چشم و حالت آن) ماهی مانند، سرد و بی روح، شک انگیز، تردید انگیز، حاکی از شک و تردید، (دریا و دریاچه و رود و غیره)پر ماهی، ماهی خیز

معنی : مشکوک، مثل ماهی، مورد تردید، ماهی دار معانی دیگر : (از نظر بو و طعم و غیره) ماهی، ماهی سان، (چشم و حالت آن) ماهی مانند، سرد و بی روح، شک انگیز، تردید انگیز، حاکی از شک و تردید، (دریا و دریاچه و رود و غیره)پر ماهی، ماهی خیز

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی