انگلیسی به فارسی

girr

girrit

girrock

girse

girsh

girsle

<hr> معنی : محاصره کردن، با تنگ محکم کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: grid، رجوع شود به: gird و girdle، تنگ بستن

معنی : محاصره کردن، با تنگ محکم کردن معانی دیگر : رجوع شود به: grid، رجوع شود به: gird و girdle، تنگ بستن

girt

<hr> معنی : تنگ اسب، بست، ابعاد، بست آهنی و چرمی، قطر شکم، تنگ بستن، با تنگ بستن، محکم کردن، دور گرفتن <hr> معانی دیگر : تنگ اسب و الاغ، محیط، دور تنه ی درخت، دور کمر، پیرامون، بست اهنی وچرمی

معنی : تنگ اسب، بست، ابعاد، بست آهنی و چرمی، قطر شکم، تنگ بستن، با تنگ بستن، محکم کردن، دور گرفتن معانی دیگر : تنگ اسب و الاغ، محیط، دور تنه ی درخت، دور کمر، پیرامون، بست اهنی وچرمی

girth

girthing

girthline

girths

girting

girtline

<hr> سیستم اطلاعات جغرافیائی

سیستم اطلاعات جغرافیائی

gisant

gisarme

gisarmes

gise

gisel

gisement

gish

gisla

gisler

<hr> معنی : اسباب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: gizmo

معنی : اسباب معانی دیگر : رجوع شود به: gizmo

gismo

gismondine

gismondite

<hr> جرج گیسینگ (رمان نویس انگلیسی)

جرج گیسینگ (رمان نویس انگلیسی)

gissing

<hr> معنی : خلاصه، ملخص، جان کلام، لب کلام، نکته مهم، مطلب عمده <hr> معانی دیگر : لب (مطلب)، اصل کلام، چکیده، (در تعقیب قضایی) علت دعوی، مراد

معنی : خلاصه، ملخص، جان کلام، لب کلام، نکته مهم، مطلب عمده معانی دیگر : لب (مطلب)، اصل کلام، چکیده، (در تعقیب قضایی) علت دعوی، مراد

واژه های حرف "g" - انگلیسی به فارسی