انگلیسی به فارسی

kiltings

kiltlike

kilts

kilty

kiluba

kiluck

kimbang

kimberlin

<hr> (سنگ شناسی) کیمبرلیت (نوعی peridotite که گاهی حاوی الماس است)

(سنگ شناسی) کیمبرلیت (نوعی peridotite که گاهی حاوی الماس است)

kimberlite

<hr> اسم خاص مونث (مخفف: kim و kimmy)

اسم خاص مونث (مخفف: kim و kimmy)

kimberly

kimbo

kimbundu

kimchee

<hr> (خوراک پزی کره ای) کیمچی (کلم برگ ترشی انداخته و فلفل و سیر و غیره)

(خوراک پزی کره ای) کیمچی (کلم برگ ترشی انداخته و فلفل و سیر و غیره)

kimchi

kimeridgian

kimigayo

kimmer

kimmo

<hr> معنی : کیمونو، جامه ژاپنی <hr> معانی دیگر : (ژاپن)، کیمونو (ردای آستین گشاد سنتی مردان و زنان ژاپنی)

معنی : کیمونو، جامه ژاپنی معانی دیگر : (ژاپن)، کیمونو (ردای آستین گشاد سنتی مردان و زنان ژاپنی)

kimono

kimonoed

kimonos

kimura

<hr> معنی : قوم و خویش، خویشاوند، خویش و قوم، خویشی <hr> معانی دیگر : هم خانواده، هم خون، منسوب، هم تبار، هم کنیه، خویشاوندان، خویشان، قوم و قبیله، مخفف: (انجیل) کتاب پادشاهان، خویشی <hr> kin _ پسوند (اسم ساز): کوچک، مصغر [lambkin]

معنی : قوم و خویش، خویشاوند، خویش و قوم، خویشی معانی دیگر : هم خانواده، هم خون، منسوب، هم تبار، هم کنیه، خویشاوندان، خویشان، قوم و قبیله، مخفف: (انجیل) کتاب پادشاهان، خویشی kin _ پسوند (اسم ساز): کوچک، مصغر [lambkin]

kin group

kina

kinabalu

<hr> رجوع شود به: kinesthesis) kinesthesia هم می گویند)، حس جنبش درماهیچه

رجوع شود به: kinesthesis) kinesthesia هم می گویند)، حس جنبش درماهیچه

kinaesthesia

kinaesthesis

kinaesthetic

kinah

kinanesthesia

<hr> (زیست شناسی) کیناز (آنزیمی که می تواند zymogen را فعال کند)

(زیست شناسی) کیناز (آنزیمی که می تواند zymogen را فعال کند)

kinase

kinboot

kinbote

kinch

kinchin

kinchinmort

<hr> زربفت هندی، حریر زربفت یا سیمین

زربفت هندی، حریر زربفت یا سیمین

kincob

<hr> معنی : گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، جور، قسم، کیفیت، در مقابل پولی، با محبت، مشفق، مهربانی شفقت امیز، مهربان، خیر، خوش خلق، خوش مزاج، خوش جنس، خوب <hr> معانی دیگر : آزرد، رئوف، دلنواز، دارای لطف و محبت، دوست وار، محبت آمیز، حاکی از لطف، مهرآمیز، (قدیمی) اصل، سرچشمه، نهاد، طینت، سرشت، روش، راه و رسم، (مهجور) طبیعی، (مهجور) بومی، جنسی، غیرنقدی

معنی : گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، جور، قسم، کیفیت، در مقابل پولی، با محبت، مشفق، مهربانی شفقت امیز، مهربان، خیر، خوش خلق، خوش مزاج، خوش جنس، خوب معانی دیگر : آزرد، رئوف، دلنواز، دارای لطف و محبت، دوست وار، محبت آمیز، حاکی از لطف، مهرآمیز، (قدیمی) اصل، سرچشمه، نهاد، طینت، سرشت، روش، راه و

kind

<hr> معنی : تاحدی، تا درجهای <hr> معانی دیگر : (عامیانه) تقریبا، تا اندازه ای، نسبتا

معنی : تاحدی، تا درجهای معانی دیگر : (عامیانه) تقریبا، تا اندازه ای، نسبتا

kind of

kind-hearted

kind-heartedness

kinda

kindal

<hr> خویشاوندى، قرابت، نزدیکى قانون ـ فقه : تشابه

خویشاوندى، قرابت، نزدیکى قانون ـ فقه : تشابه

kinder

<hr> معنی : کودکستان، باغ کودک، محل نگهداری کودکان <hr> معانی دیگر : کودکستان (معمولا برای 4 تا 6 ساله ها)، مهد کودک، باه کودک

معنی : کودکستان، باغ کودک، محل نگهداری کودکان معانی دیگر : کودکستان (معمولا برای 4 تا 6 ساله ها)، مهد کودک، باه کودک

واژه های حرف "k" - انگلیسی به فارسی