انگلیسی به فارسی

meditator

<hr> معنی : دریای مدیترانه، وابسته بدریای مدیترانه <hr> معانی دیگر : (m بزرگ - با: the) دریای مدیترانه، اهل سرزمین های مجاور دریای مدیترانه، مدیترانه ای، وابسته به مدیترانه، (سرزمین) دور از ساحل، میان زمینی، میان خشکی، دریاچه ای، محصور در خشکی، (نژاد شناسی - m بزرگ) سفید پوست مدیترانه ای

معنی : دریای مدیترانه، وابسته بدریای مدیترانه معانی دیگر : (m بزرگ - با: the) دریای مدیترانه، اهل سرزمین های مجاور دریای مدیترانه، مدیترانه ای، وابسته به مدیترانه، (سرزمین) دور از ساحل، میان زمینی، میان خشکی، دریاچه ای، محصور در خشکی، (نژاد شناسی - m بزرگ) سفید پوست مدیترانه ای

mediterranean

mediterranean anchovy

<hr> آب و هوای مدیترانه ای

mediterranean climate

<hr> رجوع شود به: undulant fever

mediterranean fever

<hr> دریای مدیترانه (2499000 کیلومتر مربع)، دریای روم، بحر الروم، بحر متوسط

دریای مدیترانه (2499000 کیلومتر مربع)، دریای روم، بحر الروم، بحر متوسط

mediterranean sea

mediterraneanism

mediterraneanization

mediterraneanize

mediterraneous

medithorax

meditrinalia

meditullium

<hr> معنی : وسیله، واسطه، رسانه، محیط کشت، معتدل، نیم پز، متوسط <hr> معانی دیگر : میانگیر، میانی، میانه، بینابین، رسانگر، وسیله (ی رساندن)، (media هم می گویند به صورت مفرد که جمع آن می شود medias) رسانه، (هر ماده یا چیزی که اجسام و غیره در آن زیست یا حرکت کنند) پرگیر، محیط، ملا، (ماده ای که ویروس و ترکیزه و غیره در آن کشت می شود) کشت بوم، (هنر) وسیله ی بیان، (پختن یا سرخ کردن یا کباب کردن گوشت) نه خیلی خام (rare) و نه خیلی پخته (well-done)، درحد وسط، متعادل، احضار کننده ی ارواح مردگان، (آبگونه ای که برای صاف و یکدست کردن رنگ یا رنگیزه به آن افزوده می شود) مایه، تینر، رقیق کننده، طب محیط کشت، میانجی

معنی : وسیله، واسطه، رسانه، محیط کشت، معتدل، نیم پز، متوسط معانی دیگر : میانگیر، میانی، میانه، بینابین، رسانگر، وسیله (ی رساندن)، (media هم می گویند به صورت مفرد که جمع آن می شود medias) رسانه، (هر ماده یا چیزی که اجسام و غیره در آن زیست یا حرکت کنند) پرگیر، محیط، ملا، (ماده ای که ویروس و ترکیزه و غ

medium

<hr> میان بسامد (بسامد بین 300 کیلوهرتز تا 3 مگاهرتز)، mf بسامد متوسط

میان بسامد (بسامد بین 300 کیلوهرتز تا 3 مگاهرتز)، mf بسامد متوسط

medium frequency

<hr> (وسیله ی مبادله ی کالا و خدمات مانند پول یا چک و غیره) وسیله ی دادوستد، وسیله داد وستد، وسیله مبادله

(وسیله ی مبادله ی کالا و خدمات مانند پول یا چک و غیره) وسیله ی دادوستد، وسیله داد وستد، وسیله مبادله

medium of exchange

medium scale

medium steel

medium wave

medium-dry

medium-large

medium-size

medium-sized

mediumism

<hr> وابسته به یا همانند کسی که ارواح مردگان را احضار می کند

وابسته به یا همانند کسی که ارواح مردگان را احضار می کند

mediumistic

mediumization

mediumize

mediumly

mediums

<hr> انگشت میان، انگشت وسطى

انگشت میان، انگشت وسطى

medius

medivac

medjidieh

<hr> معنی : ازگیل، درخت ازگیل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت ازگیل (mespilus germanica از خانواده ی rose)

معنی : ازگیل، درخت ازگیل معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت ازگیل (mespilus germanica از خانواده ی rose)

medlar

medlar tree

medle

<hr> معنی : زد و خورد، اختلاط، قطعه موسیقی مختلط، مختلط، رنگارنگ، امیخته <hr> معانی دیگر : آمیزه ی جور واجور، مخلوط چیزهای ناجور، آش شله قلمکار

معنی : زد و خورد، اختلاط، قطعه موسیقی مختلط، مختلط، رنگارنگ، امیخته معانی دیگر : آمیزه ی جور واجور، مخلوط چیزهای ناجور، آش شله قلمکار

واژه های حرف "m" - انگلیسی به فارسی