انگلیسی به فارسی

parthenogenetically

parthenogenic

parthenogenitive

parthenogeny

parthenogone

parthenolatry

parthenology

<hr> معنی : پارتنون <hr> معانی دیگر : (معبد روی تپه ی آکروپلیس در آتن که در سده ی پنجم پیش از میلاد ساخته شده) پارتنون، پارتنون معبد خدای اتنا در اتن

معنی : پارتنون معانی دیگر : (معبد روی تپه ی آکروپلیس در آتن که در سده ی پنجم پیش از میلاد ساخته شده) پارتنون، پارتنون معبد خدای اتنا در اتن

parthenon

parthenoparous

parthenope

parthenopean

parthenos

parthenosperm

parthenospore

parthenote

<hr> (از ریشه ی فارسی) پارت، کشور اشکانیان، پارت

(از ریشه ی فارسی) پارت، کشور اشکانیان، پارت

parthia

<hr> معنی : پارتی، اشکانی، اهل پارت <hr> معانی دیگر : پارتی، اشکانی، اهل پارت

معنی : پارتی، اشکانی، اهل پارت معانی دیگر : پارتی، اشکانی، اهل پارت

parthian

<hr> عمل یا حرف خصومت آمیز هنگام عزیمت، حمله در حال عقب نشینی، نیش آخر

عمل یا حرف خصومت آمیز هنگام عزیمت، حمله در حال عقب نشینی، نیش آخر

parthian shot

parti coloured

parti pris

parti-color

parti-colored

<hr> معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به <hr> معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی) یک یا چند دندان مصنوعی که قابل در آوردن باشد (کمتر از یک دست دندان)

معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی

partial

partial breach

partial carry

partial correctness

partial correlation

partial denture

<hr> (ریاضی) مشتق پاره ای، مشتق جزئی

(ریاضی) مشتق پاره ای، مشتق جزئی

partial derivative

partial fraction

<hr> (ریاضی) برخه ی ساده، کسر جزئی، برخه ی تفکیک شدنی

(ریاضی) برخه ی ساده، کسر جزئی، برخه ی تفکیک شدنی

partial fractions

<hr> پاره تابع، تابع جزئی

partial function

<hr> پاره ترتیب، ترتیب جزئی

پاره ترتیب، ترتیب جزئی

partial order

<hr> پاره مجموعه، حاصل جمع جزئی

پاره مجموعه، حاصل جمع جزئی

partial sum

partial tone

partial veil

partial verdict

partialed

partialise

partialism

partialist

partialistic

<hr> معنی : طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت، جانبداری <hr> معانی دیگر : سوگیری، غرض ورزی، تبعیض، علاقه، دوستداری، دلبستگی

معنی : طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت، جانبداری معانی دیگر : سوگیری، غرض ورزی، تبعیض، علاقه، دوستداری، دلبستگی

partiality

partialize

<hr> معنی : طرفدارانه <hr> معانی دیگر : تا یک اندازه، اندکی، جز، در یک قسمت، فی الجمله، طرفدرانه

معنی : طرفدارانه معانی دیگر : تا یک اندازه، اندکی، جز، در یک قسمت، فی الجمله، طرفدرانه

واژه های حرف "p" - انگلیسی به فارسی