انگلیسی به فارسی

whitebottle

whiteboy

whiteboyism

<hr> (موج دریا که راس آن کف آلود و سفید است) موج سر سفید

(موج دریا که راس آن کف آلود و سفید است) موج سر سفید

whitecap

whitecapper

whitecaps

<hr> (نام یکی از محله های لندن) وایت چپل

(نام یکی از محله های لندن) وایت چپل

whitechapel

whitecoat

<hr> معنی : ادم بد باطن و خوش ظاهر <hr> معانی دیگر : چیز گرانبها

معنی : ادم بد باطن و خوش ظاهر معانی دیگر : چیز گرانبها

whited

<hr> آدم متظاهر، سالوس، آدم ریاکار

آدم متظاهر، سالوس، آدم ریاکار

whited sepulcher

whited sepulchre

whitedamp

whiteface

whitefieldism

whitefieldite

<hr> معنی : ماهی سفید <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)، انواع قزل آلاهای نقره فام آب شیرین (جنس های prosopium و coregonus - بومی نواحی سردسیر شمالی)، ماهی سفید اقیانوس آرام (caulolatilus princeps)

معنی : ماهی سفید معانی دیگر : (جانور شناسی)، انواع قزل آلاهای نقره فام آب شیرین (جنس های prosopium و coregonus - بومی نواحی سردسیر شمالی)، ماهی سفید اقیانوس آرام (caulolatilus princeps)

whitefish

whitefisher

whitefishery

whiteflies

<hr> سپید مگس (تیره ی aleyrodidae)

سپید مگس (تیره ی aleyrodidae)

whitefly

whitefoot

whitefootism

whitefriars

<hr> (نام خیابانی در محله ی وستمینستر لندن) وایت هال، هیئت حاکمه انگلیس

(نام خیابانی در محله ی وستمینستر لندن) وایت هال، هیئت حاکمه انگلیس

whitehall

whitehanded

whitehass

whitehawse

<hr> رجوع شود به: milium، آلفرد وایت هد (فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی)

رجوع شود به: milium، آلفرد وایت هد (فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی)

whitehead

whiteheads

whiteheart

whitehearted

<hr> شهر وایت هورس (در سرزمین yukon - کانادا)

شهر وایت هورس (در سرزمین yukon - کانادا)

whitehorse

whiteline

<hr> به طور سفید، با سفیدی

whitely

whiteman's foot

<hr> معنی : سفید شدن، سفید کردن <hr> معانی دیگر : سفید کردن یا شدن، سفیدتر کردن یا شدن

معنی : سفید شدن، سفید کردن معانی دیگر : سفید کردن یا شدن، سفیدتر کردن یا شدن

whiten

whitened

<hr> معنی : سفیدگر <hr> معانی دیگر : (ماده ی سفید کننده مانند آب اکسیژنه و غیره) سفیدگر، سفیدساز، سفید کننده، شییی یا کسیکه چیزی راسفید میکند

معنی : سفیدگر معانی دیگر : (ماده ی سفید کننده مانند آب اکسیژنه و غیره) سفیدگر، سفیدساز، سفید کننده، شییی یا کسیکه چیزی راسفید میکند

whitener

whiteners

whiteness

<hr> سفیدسازی، سفیدکنی، سفید شدگی، یکجور ماهی سفید

سفیدسازی، سفیدکنی، سفید شدگی، یکجور ماهی سفید

whitening

whitenose

whitens

<hr> (هواشناسی) مه و برف (که محیط را سفید می نماید و دید و جهت یابی را مشکل می کند)، سپید گرفتگی، برف و بوران

(هواشناسی) مه و برف (که محیط را سفید می نماید و دید و جهت یابی را مشکل می کند)، سپید گرفتگی، برف و بوران

واژه های حرف "w" - انگلیسی به فارسی