عربی به فارسی

عفریه

عفن فطری

عفه

<hr> مترادف عفو : اغماض، بخشایش، چشم پوشی، گذشت، بخشودن، گذشت کردن <hr> متضاد عفو : انتقام <hr> برابر پارسی : بخشش، بخشودن، آمرزش، بخشایش، بخشیدن، چشم پوشی

مترادف عفو : اغماض، بخشایش، چشم پوشی، گذشت، بخشودن، گذشت کردن متضاد عفو : انتقام برابر پارسی : بخشش، بخشودن، آمرزش، بخشایش، بخشیدن، چشم پوشی

عفو

<hr> مترادف عفیف : باآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب <hr> متضاد عفیف : آلوده دامن، ناپاک <hr> برابر پارسی : پرهیزکار، پارسا، پاکدامن

مترادف عفیف : باآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب متضاد عفیف : آلوده دامن، ناپاک برابر پارسی : پرهیزکار، پارسا، پاکدامن

عفیف

عقائدی

<hr> مترادف عقاب : آلغ، آله، شاهین | بازپرسی، تنبیه، مواخذه، مجازات <hr> برابر پارسی : شاهین، باز، همای، آگفت، شهباز، آله

مترادف عقاب : آلغ، آله، شاهین | بازپرسی، تنبیه، مواخذه، مجازات برابر پارسی : شاهین، باز، همای، آگفت، شهباز، آله

عقاب

<hr> مترادف عقار : آب وزمین، املاک، سزا، کالا، متاع

مترادف عقار : آب وزمین، املاک، سزا، کالا، متاع

عقار

عقال

<hr> مترادف عقب : پس، پشت سر، پشت، خلف، پی، پیرو، دنباله، دنبال، وارو، ورا، عقبه، فرزند، نسل <hr> متضاد عقب : پیش <hr> برابر پارسی : پی، دنبال، پس، پشت

مترادف عقب : پس، پشت سر، پشت، خلف، پی، پیرو، دنباله، دنبال، وارو، ورا، عقبه، فرزند، نسل متضاد عقب : پیش برابر پارسی : پی، دنبال، پس، پشت

عقب

<hr> مترادف عقبه : پی آمد، دنباله، نتیجه، دشوار، سخت

مترادف عقبه : پی آمد، دنباله، نتیجه، دشوار، سخت

عقبه

<hr> مترادف عقد : بند، پیوند، گره، بستن، پیمان بستن، عهدبستن، گره زدن | گردن بند، گلوبند <hr> برابر پارسی : پیمان، پیوند، بستن، گره زدن، پیوند زناشویی، گواه گیران

مترادف عقد : بند، پیوند، گره، بستن، پیمان بستن، عهدبستن، گره زدن | گردن بند، گلوبند برابر پارسی : پیمان، پیوند، بستن، گره زدن، پیوند زناشویی، گواه گیران

عقد

<hr> مترادف عقده : گره، دشواری، فشار، گیر، محظور <hr> برابر پارسی : گره، پیچیدگی، گره روانی

مترادف عقده : گره، دشواری، فشار، گیر، محظور برابر پارسی : گره، پیچیدگی، گره روانی

عقده

عقدی

عقعق

<hr> مترادف عقل : خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش، کله، مخ <hr> برابر پارسی : خرد، خِرَد، دانایی، دانش، هوش

مترادف عقل : خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش، کله، مخ برابر پارسی : خرد، خِرَد، دانایی، دانش، هوش

عقل

عقل باطن

<hr> مترادف عقلی : عقلانی <hr> متضاد عقلی : نقلی <hr> برابر پارسی : هوشی، خرَدوارانه، روانی، ذهنی

مترادف عقلی : عقلانی متضاد عقلی : نقلی برابر پارسی : هوشی، خرَدوارانه، روانی، ذهنی

عقلی

عقلیا

عقلیه

عقوبه

عقیب

عقید

<hr> مترادف عقیده : اعتقاد، باور، حدس، رای، زعم، صرافت، عقیدت، فکر، نظر، نظریه <hr> برابر پارسی : باور، اندیشه، خواسته، دیدگاه، رای

مترادف عقیده : اعتقاد، باور، حدس، رای، زعم، صرافت، عقیدت، فکر، نظر، نظریه برابر پارسی : باور، اندیشه، خواسته، دیدگاه، رای

عقیده

<hr> برابر پارسی : رونوس

عقیق

<hr> مترادف عقیم : بی بار، بی ثمر، بی حاصل، بی نطفه، سترون، نازا <hr> متضاد عقیم : بارور، زایا، مثمر <hr> برابر پارسی : نازا، سترون

مترادف عقیم : بی بار، بی ثمر، بی حاصل، بی نطفه، سترون، نازا متضاد عقیم : بارور، زایا، مثمر برابر پارسی : نازا، سترون

عقیم

<hr> مترادف علاج : تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید <hr> برابر پارسی : درمان، چاره، چاره جویی

مترادف علاج : تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید برابر پارسی : درمان، چاره، چاره جویی

علاج

علاج بالمستشفی

علاجی

<hr> مترادف علاقه : اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی، املاک، دارایی، بند، دنباله <hr> برابر پارسی : دلبستگی، دوست داشتن، گرایش

مترادف علاقه : اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی، املاک، دارایی، بند، دنباله برابر پارسی : دلبستگی، دوست داشتن، گرایش

علاقه

علاقه موقته

<hr> مترادف علامه : دانشمند، دانشور، عالم، علیم، فاضل <hr> متضاد علامه : جهول

مترادف علامه : دانشمند، دانشور، عالم، علیم، فاضل متضاد علامه : جهول

علامه

علامه الاستفهام

علامه تجاریه

علامه مائیه

<hr> مترادف علاوه : اضافه، افزون، جمع <hr> متضاد علاوه : منها <hr> برابر پارسی : افزون، فزون، افزوده

مترادف علاوه : اضافه، افزون، جمع متضاد علاوه : منها برابر پارسی : افزون، فزون، افزوده

علاوه

علاوه علی ذلک

علبه

<hr> مترادف علف : سبزه، علفه، علوفه، علیق، گیاه <hr> برابر پارسی : گیاه، سبزه

مترادف علف : سبزه، علفه، علوفه، علیق، گیاه برابر پارسی : گیاه، سبزه

علف

<hr> مترادف علق : خون، زالو، لو

مترادف علق : خون، زالو، لو

علق

<hr> مترادف علم : بیرق، پرچم، درفش، رایت، علامت، نشان، مشهور، معروف، نامی، اسم خاص، لغت | حکمت، دانش، معرفت، اطلاع، یقین <hr> متضاد علم : جهل، نادانی <hr> برابر پارسی : دانش، پرچم، نشان، درفش، دانایی

مترادف علم : بیرق، پرچم، درفش، رایت، علامت، نشان، مشهور، معروف، نامی، اسم خاص، لغت | حکمت، دانش، معرفت، اطلاع، یقین متضاد علم : جهل، نادانی برابر پارسی : دانش، پرچم، نشان، درفش، دانایی

واژه های حرف "ع" - عربی به فارسی