عربی به فارسی

<hr> مترادف معمول : باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم، عادی، متعارف <hr> متضاد معمول : غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف <hr> برابر پارسی : کار شده، ساخته شده، پرداخته شده

مترادف معمول : باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم، عادی، متعارف متضاد معمول : غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف برابر پارسی : کار شده، ساخته شده، پرداخته شده

معمول

<hr> مترادف معنی : مفهوم، مدلول، مفاد، مضمون، لب، حقیقت، محتوا، باطن، هدف، مقصود، منظور، قصد، نیت، دلیل، سبب، انگیزه، مطلب، موضوع، مورد، باره، نکته <hr> برابر پارسی : آرِش، آرش، چم، چَم

مترادف معنی : مفهوم، مدلول، مفاد، مضمون، لب، حقیقت، محتوا، باطن، هدف، مقصود، منظور، قصد، نیت، دلیل، سبب، انگیزه، مطلب، موضوع، مورد، باره، نکته برابر پارسی : آرِش، آرش، چم، چَم

معنی

معهد

<hr> مترادف معوق : بازداشته، عقب افتاده، عقب انداخته، معطل، معوقه، به تأخیرافتاده ، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق <hr> متضاد معوق : معین <hr> برابر پارسی : پس افتاده، پس انداخته، درنگیده، بازایستاده

مترادف معوق : بازداشته، عقب افتاده، عقب انداخته، معطل، معوقه، به تأخیرافتاده ، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق متضاد معوق : معین برابر پارسی : پس افتاده، پس انداخته، درنگیده، بازایستاده

معوق

معوی

معکرونه

<hr> مترادف معکوس : باژگونه، سرنگون، نگونسار، وارون، واژگون <hr> برابر پارسی : سرنگون، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه

مترادف معکوس : باژگونه، سرنگون، نگونسار، وارون، واژگون برابر پارسی : سرنگون، وارون، وارونه، واژگون، واژگونه

معکوس

معی

<hr> مترادف معیار : اندازه، پیمانه، مقیاس، میزان، ضابطه، ملاک، محک، سنگ محک، سند <hr> برابر پارسی : اندازه، پیمانه، ترازو، زرسنج، سنجه

مترادف معیار : اندازه، پیمانه، مقیاس، میزان، ضابطه، ملاک، محک، سنگ محک، سند برابر پارسی : اندازه، پیمانه، ترازو، زرسنج، سنجه

معیار

<hr> مترادف معیب : عیبدار، عیب ناک، معیوب، ناقص <hr> متضاد معیب : سالم، صحیح

مترادف معیب : عیبدار، عیب ناک، معیوب، ناقص متضاد معیب : سالم، صحیح

معیب

<hr> مترادف معین : آشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده | دستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار <hr> متضاد معین : نامعین <hr> برابر پارسی : روشن، آشکار شده، دیدآمده، نشان زد، یار، یارمند، یاریگر، یاور

مترادف معین : آشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده | دستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار متضاد معین : نامعین برابر پارسی : روشن، آشکار شده، دیدآمده، نشان زد، یار، یارمند، یاریگر، یاور

معین

<hr> مترادف معیوب : آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص <hr> متضاد معیوب : سالم <hr> برابر پارسی : آسیب دیده، آکمند

مترادف معیوب : آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص متضاد معیوب : سالم برابر پارسی : آسیب دیده، آکمند

معیوب

مغادره

مغاربی

<hr> مترادف مغازله : تجمش، عشق بازی، عشق ورزی، معاشقه، ملاعبه، مهرورزی

مترادف مغازله : تجمش، عشق بازی، عشق ورزی، معاشقه، ملاعبه، مهرورزی

مغازله

<hr> مترادف مغالطه : سفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه

مترادف مغالطه : سفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه

مغالطه

مغامر

مغامره

مغترب

<hr> مترادف مغذی : انرژی دار، انرژی زا، قوت بخش، مقوی <hr> متضاد مغذی : غیر مغذی <hr> برابر پارسی : دارای ارزش خوراکی

مترادف مغذی : انرژی دار، انرژی زا، قوت بخش، مقوی متضاد مغذی : غیر مغذی برابر پارسی : دارای ارزش خوراکی

مغذی

<hr> مترادف مغرب : بابل، باختر، غرب، غروبگاه، عشا <hr> متضاد مغرب : خراسان، مشرق <hr> برابر پارسی : باختر

مترادف مغرب : بابل، باختر، غرب، غروبگاه، عشا متضاد مغرب : خراسان، مشرق برابر پارسی : باختر

مغرب

مغربی

<hr> مترادف مغرور : پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران سر، گردن فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر <hr> متضاد مغرور : افتاده، فروتن <hr> برابر پارسی : خودخواه، خود، خود پسند، خودبین، خودپسند، گرانسر

مترادف مغرور : پرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گران سر، گردن فراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر متضاد مغرور : افتاده، فروتن برابر پارسی : خودخواه، خود، خود پسند، خودبین، خودپسند، گرانسر

مغرور

مغزی

مغسله

<hr> مترادف مغشوش : آشفته، پریشان، درهم، درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، قاطی پاطی، مختل، غش دار، غشی، ناخالص، ناسره ، ناب <hr> متضاد مغشوش : منظم <hr> برابر پارسی : شوریده، درهم، ناسره، آشفتن

مترادف مغشوش : آشفته، پریشان، درهم، درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، قاطی پاطی، مختل، غش دار، غشی، ناخالص، ناسره ، ناب متضاد مغشوش : منظم برابر پارسی : شوریده، درهم، ناسره، آشفتن

مغشوش

مغفره

مغلاه

<hr> مترادف مغلق : ابهام آمیز، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، غامض، مبهم، مشکل، معقد <hr> متضاد مغلق : ساده، سهل <hr> برابر پارسی : پیچیده، دشوار، بسته، سخت

مترادف مغلق : ابهام آمیز، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، غامض، مبهم، مشکل، معقد متضاد مغلق : ساده، سهل برابر پارسی : پیچیده، دشوار، بسته، سخت

مغلق

<hr> مترادف مغناطیس : آهن ربا، مگنت

مترادف مغناطیس : آهن ربا، مگنت

مغناطیس

مغناطیسی

مغناطیسیه

مغنط

<hr> مترادف مغنی : آوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه خوان

مترادف مغنی : آوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه خوان

مغنی

مغنیسیوم

مغوار

مغیم

مفاجأه

مفاجی

مفارقه تاریخیه

مفاوض

مفاوضات

<hr> مترادف مفتاح : کلید، مقلاد <hr> برابر پارسی : کلید

مترادف مفتاح : کلید، مقلاد برابر پارسی : کلید

مفتاح

مفتاح الارجاع

<hr> مترادف مفترض : فرض، لازم، واجب <hr> متضاد مفترض : مستحب

مترادف مفترض : فرض، لازم، واجب متضاد مفترض : مستحب

مفترض

<hr> مترادف مفتش : بازپرس، بازجو، جاسوس، کارآگاه، ممیز، منهی <hr> برابر پارسی : بازرس، جوینده، کارآگاه

مترادف مفتش : بازپرس، بازجو، جاسوس، کارآگاه، ممیز، منهی برابر پارسی : بازرس، جوینده، کارآگاه

مفتش

<hr> مترادف مفتوح : باز، گشاده، گشوده، واز، فتح شده، متصرف شده، مسخر، فتحه دار <hr> متضاد مفتوح : مسدود <hr> برابر پارسی : باز

مترادف مفتوح : باز، گشاده، گشوده، واز، فتح شده، متصرف شده، مسخر، فتحه دار متضاد مفتوح : مسدود برابر پارسی : باز

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی