عربی به فارسی

مسبب للسرطان

مسبحه

مسبع

مسبق

<hr> مترادف مستاجر : اجاره دار، اجاره نشین، کرایه نشین <hr> متضاد مستاجر : موجر <hr> برابر پارسی : کرایه نشین

مترادف مستاجر : اجاره دار، اجاره نشین، کرایه نشین متضاد مستاجر : موجر برابر پارسی : کرایه نشین

مستاجر

<hr> مترادف مستبد : استبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق العنان، استبدادطلب، یک دنده <hr> متضاد مستبد : دموکرات، دموکرات منش، مردم گرا <hr> برابر پارسی : خودکامه، خودرای، خودسر، خیره سر

مترادف مستبد : استبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق العنان، استبدادطلب، یک دنده متضاد مستبد : دموکرات، دموکرات منش، مردم گرا برابر پارسی : خودکامه، خودرای، خودسر، خیره سر

مستبد

<hr> مترادف مستتر : پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته، پناهگاه، مخفیگاه <hr> متضاد مستتر : آشکار <hr> برابر پارسی : نهان، پنهان

مترادف مستتر : پنهان، پوشیده، مستور، نهان، نهفته، پناهگاه، مخفیگاه متضاد مستتر : آشکار برابر پارسی : نهان، پنهان

مستتر

مستثمر

<hr> مترادف مستحسن : پسندیده، خوب، ستوده، نغز، نیک، نیکو <hr> متضاد مستحسن : قبیح

مترادف مستحسن : پسندیده، خوب، ستوده، نغز، نیک، نیکو متضاد مستحسن : قبیح

مستحسن

<hr> مترادف مستحضر : آگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف <hr> متضاد مستحضر : بی خبر <hr> برابر پارسی : آگاه، آشنا، دانسته

مترادف مستحضر : آگاه، باخبر، خبردار، درجریان، مخبر، مطلع، واقف متضاد مستحضر : بی خبر برابر پارسی : آگاه، آشنا، دانسته

مستحضر

<hr> مترادف مستحق : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، بی نوا، محتاج، فقیر، نیازمند ، واجب الزکوه <hr> متضاد مستحق : بی نیاز <hr> برابر پارسی : سزاوار، در خور، شایسته

مترادف مستحق : درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب، بی نوا، محتاج، فقیر، نیازمند ، واجب الزکوه متضاد مستحق : بی نیاز برابر پارسی : سزاوار، در خور، شایسته

مستحق

مستحق اللوم

مستحم

<hr> مترادف مستحیل : استحاله، تغییریافته، دگرگون، مبدل، مستهلک، محال، ناممکن، مکار، حیله گر، محیل <hr> برابر پارسی : ترفندگر، ناشدنی، یاوه، دگرگون شده، ازمیان رفته

مترادف مستحیل : استحاله، تغییریافته، دگرگون، مبدل، مستهلک، محال، ناممکن، مکار، حیله گر، محیل برابر پارسی : ترفندگر، ناشدنی، یاوه، دگرگون شده، ازمیان رفته

مستحیل

مستحیل التجنب

مستحیل التقدیر

<hr> مترادف مستخدم : اداری، عضو، کادر، کارمند، مامور، بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، غلام، گماشته، نوکر <hr> متضاد مستخدم : رئیس، کارفرما <hr> برابر پارسی : خدمتگزار

مترادف مستخدم : اداری، عضو، کادر، کارمند، مامور، بنده، چاکر، خادم، خدمتکار، غلام، گماشته، نوکر متضاد مستخدم : رئیس، کارفرما برابر پارسی : خدمتگزار

مستخدم

مستدفا استنباتی

مستدین القرض العقاری

<hr> مترادف مستشار : رایزن، مشاور، مشیر، کارشناس خارجی <hr> برابر پارسی : رایزن

مترادف مستشار : رایزن، مشاور، مشیر، کارشناس خارجی برابر پارسی : رایزن

مستشار

مستشاریه

<hr> مترادف مستشفی : بیمارستان، درمانگاه، مریض خانه، شفاخانه، دارالشفاء <hr> متضاد مستشفی : دارالمجانین، دیوانه خانه

مترادف مستشفی : بیمارستان، درمانگاه، مریض خانه، شفاخانه، دارالشفاء متضاد مستشفی : دارالمجانین، دیوانه خانه

مستشفی

مستشفی المجانین

<hr> برابر پارسی : راست گوشه

برابر پارسی : راست گوشه

مستطیل

<hr> مترادف مستعجل : زودگذر، شتاب زده، شتابناک، عجول

مترادف مستعجل : زودگذر، شتاب زده، شتابناک، عجول

مستعجل

مستعمر

<hr> مترادف مستعمره : سرزمین تحت استعمار، استعمارزده، کلنی

مترادف مستعمره : سرزمین تحت استعمار، استعمارزده، کلنی

مستعمره

<hr> مترادف مستعمل : دست دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ، معمول، رایج، متداول <hr> متضاد مستعمل : نو، منسوخ <hr> برابر پارسی : فرسوده، کارکرده، کهنه

مترادف مستعمل : دست دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ، معمول، رایج، متداول متضاد مستعمل : نو، منسوخ برابر پارسی : فرسوده، کارکرده، کهنه

مستعمل

مستعیر

<hr> مترادف مستفید : برخوردار، بهره مند، بهره ور، بهره یاب، متمتع، منتفع

مترادف مستفید : برخوردار، بهره مند، بهره ور، بهره یاب، متمتع، منتفع

مستفید

<hr> مترادف مستفیض : فیض بر، فیض برنده، مستفید، برخوردار، بهره گیر، بهره ور <hr> برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

مترادف مستفیض : فیض بر، فیض برنده، مستفید، برخوردار، بهره گیر، بهره ور برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

مستفیض

<hr> مترادف مستقبل : آتی، آتیه، آینده <hr> متضاد مستقبل : حال، گذشته <hr> برابر پارسی : آینده، پیشتاز، پیشواز

مترادف مستقبل : آتی، آتیه، آینده متضاد مستقبل : حال، گذشته برابر پارسی : آینده، پیشتاز، پیشواز

مستقبل

مستقبلی

مستقر الکهربائیه

<hr> مترادف مستقل : آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار، جدا، جداگانه، علی حده <hr> متضاد مستقل : غیرمستقل، وابسته <hr> برابر پارسی : آزاد، بدون وابستگی، جداسر، جُداسر، خود سالار، خودپا، خودسر، ناوابسته

مترادف مستقل : آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار، جدا، جداگانه، علی حده متضاد مستقل : غیرمستقل، وابسته برابر پارسی : آزاد، بدون وابستگی، جداسر، جُداسر، خود سالار، خودپا، خودسر، ناوابسته

مستقل

مستقل ذاتیا

<hr> مترادف مستقیم : راست، سرراست، صاف، بی واسطه، بلاواسطه، مستقیماً ، درست، صحیح، زنده <hr> متضاد مستقیم : کج <hr> برابر پارسی : راست، راستای، سر راست، سرراست، سهی، یک راست

مترادف مستقیم : راست، سرراست، صاف، بی واسطه، بلاواسطه، مستقیماً ، درست، صحیح، زنده متضاد مستقیم : کج برابر پارسی : راست، راستای، سر راست، سرراست، سهی، یک راست

مستقیم

مستلم

مستلم السنویه

<hr> مترادف مستمر : ادامه دار، پیوسته، پیگیر، جاودانه، دایمی، مدام، مداوم، همیشگی <hr> متضاد مستمر : موقت <hr> برابر پارسی : پیوسته، پی درپی، همیشه

مترادف مستمر : ادامه دار، پیوسته، پیگیر، جاودانه، دایمی، مدام، مداوم، همیشگی متضاد مستمر : موقت برابر پارسی : پیوسته، پی درپی، همیشه

مستمر

<hr> مترادف مستمع : سامع، شنوا، شنونده، نیوشا ، مخاطب <hr> متضاد مستمع : متکلم، گوینده <hr> برابر پارسی : شنوا، شنونده، نیوشنده

مترادف مستمع : سامع، شنوا، شنونده، نیوشا ، مخاطب متضاد مستمع : متکلم، گوینده برابر پارسی : شنوا، شنونده، نیوشنده

مستمع

مستمیت

مستند الصرف

مستنزف

مستنقع

مستنقعی

مستهل

<hr> مترادف مستهلک : نیست شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان رفته، پرداخت تدریجی دین <hr> برابر پارسی : فرسوده، ازمیان رفته، نابود، نیست

مترادف مستهلک : نیست شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان رفته، پرداخت تدریجی دین برابر پارسی : فرسوده، ازمیان رفته، نابود، نیست

واژه های حرف "م" - عربی به فارسی