فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف مطیع : تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه راه، زیردست، سازگار، فرمان بر، فرمان بردار، مطاوع، منقاد، وابسته <hr> متضاد مطیع : سرکش، نافرمان <hr> برابر پارسی : فرمانبردار، رام، سرسپرده

مترادف مطیع : تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه راه، زیردست، سازگار، فرمان بر، فرمان بردار، مطاوع، منقاد، وابسته متضاد مطیع : سرکش، نافرمان برابر پارسی : فرمانبردار، رام، سرسپرده

مطیع

<hr> مترادف مظهر : تجلی گاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوه گاه، محل ظهور، منظر، تجلی، نمود، نماد، نشانه <hr> برابر پارسی : نماد، جای آشکارشدن، جای بالا رفتن

مترادف مظهر : تجلی گاه، تماشاگاه، تماشاگه، جلوه گاه، محل ظهور، منظر، تجلی، نمود، نماد، نشانه برابر پارسی : نماد، جای آشکارشدن، جای بالا رفتن

مظهر

<hr> مترادف مع الوصف : باوجوداین، مع هذا <hr> برابر پارسی : با اینهمه

مترادف مع الوصف : باوجوداین، مع هذا برابر پارسی : با اینهمه

مع الوصف

<hr> مترادف مع هذا : باوجوداین، مع الوصف، بااین همه، مع ذلک، لیک <hr> برابر پارسی : با اینهمه | با اینهمه

مترادف مع هذا : باوجوداین، مع الوصف، بااین همه، مع ذلک، لیک برابر پارسی : با اینهمه | با اینهمه

مع هذا

<hr> مترادف معابر : گذرگاهها، شوارع، راهها، معبرها، گذرها <hr> برابر پارسی : راه ها، گذرگاه ها، گدارها

مترادف معابر : گذرگاهها، شوارع، راهها، معبرها، گذرها برابر پارسی : راه ها، گذرگاه ها، گدارها

معابر

<hr> مترادف معاد : آخرت، رستاخیز، رستخیز، عالم آخرت، قیامت، بازگشت، بعث، حشر، باز گشتن، عود کردن <hr> برابر پارسی : رستاخیز

مترادف معاد : آخرت، رستاخیز، رستخیز، عالم آخرت، قیامت، بازگشت، بعث، حشر، باز گشتن، عود کردن برابر پارسی : رستاخیز

معاد

<hr> مترادف معادل : اندازه، به اندازه، برابر، کفو، مساوی، مقابل، هم سنگ، هم طراز، یکسان ، هم معنی، مترادف <hr> متضاد معادل : نابرابر، متضاد <hr> برابر پارسی : برابر، هم ارز، همچند، همسنگ

مترادف معادل : اندازه، به اندازه، برابر، کفو، مساوی، مقابل، هم سنگ، هم طراز، یکسان ، هم معنی، مترادف متضاد معادل : نابرابر، متضاد برابر پارسی : برابر، هم ارز، همچند، همسنگ

معادل

<hr> مترادف معادله : برابری، تساوی، هم وزنی <hr> متضاد معادله : نابرابری <hr> برابر پارسی : همچندی، برابری، هم سنگی

مترادف معادله : برابری، تساوی، هم وزنی متضاد معادله : نابرابری برابر پارسی : همچندی، برابری، هم سنگی

معادله

<hr> مترادف معارف : آموزش وپرورش، فرهنگ، حکمت ها، دانش ها، علوم، معرفت ها <hr> برابر پارسی : فرهنگ، دانش ها

مترادف معارف : آموزش وپرورش، فرهنگ، حکمت ها، دانش ها، علوم، معرفت ها برابر پارسی : فرهنگ، دانش ها

معارف

<hr> مترادف معاش : اعاشه، گذران، معیشت، نفقه، زندگانی، زندگی، مزد، حقوق <hr> برابر پارسی : روزی، زیست، گذران

مترادف معاش : اعاشه، گذران، معیشت، نفقه، زندگانی، زندگی، مزد، حقوق برابر پارسی : روزی، زیست، گذران

معاش

<hr> مترادف معاشرت : آمیزش، اختلاط، انس، صحبت، حشر، خلط، مجالست، مخالطت، مراوده، همدمی، هم نشینی <hr> برابر پارسی : رفت و آمد، همزیستی، همنشینی

مترادف معاشرت : آمیزش، اختلاط، انس، صحبت، حشر، خلط، مجالست، مخالطت، مراوده، همدمی، هم نشینی برابر پارسی : رفت و آمد، همزیستی، همنشینی

معاشرت

<hr> مترادف معاشقه : تجمش، عشقبازی، عشق ورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی، عشقبازی کردن، مهر ورزیدن <hr> برابر پارسی : همآغوشی، دلدادگی، مهرورزی، هماغوشی، هم مهری

مترادف معاشقه : تجمش، عشقبازی، عشق ورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی، عشقبازی کردن، مهر ورزیدن برابر پارسی : همآغوشی، دلدادگی، مهرورزی، هماغوشی، هم مهری

معاشقه

<hr> مترادف معاصر : هم دوره، هم زمان، هم عصر، امروزین، امروزه، جدید <hr> برابر پارسی : امروزین، امروزی، همزمان، هم روزگار، همدوره

مترادف معاصر : هم دوره، هم زمان، هم عصر، امروزین، امروزه، جدید برابر پارسی : امروزین، امروزی، همزمان، هم روزگار، همدوره

معاصر

<hr> برابر پارسی : پیمان

معاعده

<hr> مترادف معاف : بخشوده، صرف نظر، عفو <hr> برابر پارسی : بخشوده، برکنار، رهاشده

مترادف معاف : بخشوده، صرف نظر، عفو برابر پارسی : بخشوده، برکنار، رهاشده

معاف

<hr> مترادف معافیت : بخشودگی، معافی <hr> برابر پارسی : بخشودگی، برکناری، رهایی

مترادف معافیت : بخشودگی، معافی برابر پارسی : بخشودگی، برکناری، رهایی

معافیت

<hr> مترادف معاملات : معامله ها، دادوستدها، خریدوفروش ها، بده وبستانها، رفتارها، کردارها، اعمال <hr> برابر پارسی : داد و ستدها

مترادف معاملات : معامله ها، دادوستدها، خریدوفروش ها، بده وبستانها، رفتارها، کردارها، اعمال برابر پارسی : داد و ستدها

معاملات

<hr> مترادف معامله : ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری، سروکار، رفتار، مبادله، بده وبستان، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، آلت تناسلی مرد <hr> برابر پارسی : دادو ستد، خرید و فروش، سوداگری، داد و ستد، دادوستد

مترادف معامله : ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری، سروکار، رفتار، مبادله، بده وبستان، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، آلت تناسلی مرد برابر پارسی : دادو ستد، خرید و فروش، سوداگری، داد و ستد، دادوستد

معامله

<hr> مترادف معاندت : دشمنی، ستیز، ستیزه جویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده، ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزه جویی کردن <hr> برابر پارسی : دشمنی

مترادف معاندت : دشمنی، ستیز، ستیزه جویی، عناد، گردنکشی، مخالفت، معانده، ستیزیدن، عنادورزیدن، ستیزه جویی کردن برابر پارسی : دشمنی

معاندت

<hr> مترادف معاهده : پیمان، عهدنامه، قرارداد، مقاوله <hr> برابر پارسی : پیمان، پیمان نامه، سوگند

مترادف معاهده : پیمان، عهدنامه، قرارداد، مقاوله برابر پارسی : پیمان، پیمان نامه، سوگند

معاهده

<hr> مترادف معاوضه : الش، تاخت، تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضت <hr> برابر پارسی : داد و ستد، جایگزینی

مترادف معاوضه : الش، تاخت، تبادل، تبدل، تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضت برابر پارسی : داد و ستد، جایگزینی

معاوضه

<hr> مترادف معاون : پیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، هم دست، یار، یاور <hr> برابر پارسی : دستیار، کاریار، همیار، یاور

مترادف معاون : پیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، هم دست، یار، یاور برابر پارسی : دستیار، کاریار، همیار، یاور

معاون

<hr> مترادف معبد : آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل <hr> برابر پارسی : پرستشگاه، زیگورات، نیایشگاه

مترادف معبد : آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل برابر پارسی : پرستشگاه، زیگورات، نیایشگاه

معبد

<hr> مترادف معبر : تعبیرگر، خوابگزار، گزارنده | خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محل عبور، گدار، گذرگاه رودخانه <hr> برابر پارسی : گذرگاه، گذر، گدار، خوابگزار

مترادف معبر : تعبیرگر، خوابگزار، گزارنده | خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محل عبور، گدار، گذرگاه رودخانه برابر پارسی : گذرگاه، گذر، گدار، خوابگزار

معبر

<hr> مترادف معبود : مورد پرستش ، خدا، پروردگار <hr> متضاد معبود : عابد، پرستشگر <hr> برابر پارسی : دلبر، یار، دلدار، نگار، پرسته

مترادف معبود : مورد پرستش ، خدا، پروردگار متضاد معبود : عابد، پرستشگر برابر پارسی : دلبر، یار، دلدار، نگار، پرسته

معبود

<hr> مترادف معتاد : آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس، افیونی، تریاکی، وافوری، افیون خور <hr> برابر پارسی : نارکوکی، خوگرفته، دژخوی، خوگر، اپیونی، بَنگی

مترادف معتاد : آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس، افیونی، تریاکی، وافوری، افیون خور برابر پارسی : نارکوکی، خوگرفته، دژخوی، خوگر، اپیونی، بَنگی

معتاد

<hr> مترادف معتبر : ارزشمند، مهم، آبرومند، امین، باآبرو، بااعتبار، باحیثیت، گرانمایه، معتمد، مستند، موثق، عبرت گرفته <hr> متضاد معتبر : غیرمعتبر <hr> برابر پارسی : ارجدار، آبرودار، سرشناس، توانگر، فرمند، ارزشمند، به نام

مترادف معتبر : ارزشمند، مهم، آبرومند، امین، باآبرو، بااعتبار، باحیثیت، گرانمایه، معتمد، مستند، موثق، عبرت گرفته متضاد معتبر : غیرمعتبر برابر پارسی : ارجدار، آبرودار، سرشناس، توانگر، فرمند، ارزشمند، به نام

معتبر

<hr> مترادف معتدل : آرام، ملایم، میانه رو، نرم خو، معتدله، دارای اعتدال، راست، مستقیم ، کج، کژ <hr> متضاد معتدل : تندرو <hr> برابر پارسی : میانه، میانه رو، خوش آب و هوا، نه سرد و نه گرم

مترادف معتدل : آرام، ملایم، میانه رو، نرم خو، معتدله، دارای اعتدال، راست، مستقیم ، کج، کژ متضاد معتدل : تندرو برابر پارسی : میانه، میانه رو، خوش آب و هوا، نه سرد و نه گرم

معتدل

<hr> مترادف معتقد : باورمند، عقیده مند، باایمان، مؤمن، موقن، گرونده <hr> متضاد معتقد : بی اعتقاد، منکر <hr> برابر پارسی : باوردار، باورمند، گرونده

مترادف معتقد : باورمند، عقیده مند، باایمان، مؤمن، موقن، گرونده متضاد معتقد : بی اعتقاد، منکر برابر پارسی : باوردار، باورمند، گرونده

معتقد

<hr> مترادف معتقدات : عقاید، عقیده ها، باورها، باورمندی ها <hr> متضاد معتقدات : اعمال <hr> برابر پارسی : باورها

مترادف معتقدات : عقاید، عقیده ها، باورها، باورمندی ها متضاد معتقدات : اعمال برابر پارسی : باورها

معتقدات

<hr> مترادف معجزه : اعجاز، معجز، کرامت، استدراج <hr> برابر پارسی : ( معجزة ) نیاز، نخُستی | فرجود، شگفتی، ورچ

مترادف معجزه : اعجاز، معجز، کرامت، استدراج برابر پارسی : ( معجزة ) نیاز، نخُستی | فرجود، شگفتی، ورچ

معجزه

<hr> برابر پارسی : کانی

معدنی

<hr> برابر پارسی : شماری

معدودی

<hr> مترادف معذب : درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده <hr> برابر پارسی : پریشان، درسختی، رنجیده

مترادف معذب : درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده برابر پارسی : پریشان، درسختی، رنجیده

معذب

<hr> مترادف معذرت : اعتذار، پوزش خواهی، پوزش، عذر <hr> برابر پارسی : پوزش

مترادف معذرت : اعتذار، پوزش خواهی، پوزش، عذر برابر پارسی : پوزش

معذرت

<hr> مترادف معرض : روی گردان، اعراض کننده، اعراضگر | موضع، جایگاه، صحنه، عرضگاه، نمایشگاه، دسترس <hr> برابر پارسی : پیش، جلو، دستخوش، فرارو

مترادف معرض : روی گردان، اعراض کننده، اعراضگر | موضع، جایگاه، صحنه، عرضگاه، نمایشگاه، دسترس برابر پارسی : پیش، جلو، دستخوش، فرارو

معرض

<hr> مترادف معرف : شناسا، شناسنده، تعریف گر <hr> برابر پارسی : شناساننده، آشناکننده، شناسه

مترادف معرف : شناسا، شناسنده، تعریف گر برابر پارسی : شناساننده، آشناکننده، شناسه

معرف

<hr> برابر پارسی : آشنا، شناسا

برابر پارسی : آشنا، شناسا

معرفه

<hr> مترادف معرفی : شناسایی، معارفه، شناساندن <hr> برابر پارسی : شناساندن، آشناسازی، آشناکردن، شناسایی

مترادف معرفی : شناسایی، معارفه، شناساندن برابر پارسی : شناساندن، آشناسازی، آشناکردن، شناسایی

معرفی

<hr> مترادف معروف : اسمی، بنام، خنیده نام، خوش نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نیکی، حسنه، دانسته ، منکر <hr> متضاد معروف : گمنام <hr> برابر پارسی : سرشناس، پرآوازه، شناخته، شناخته شده، نامدار، نامور

مترادف معروف : اسمی، بنام، خنیده نام، خوش نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نیکی، حسنه، دانسته ، منکر متضاد معروف : گمنام برابر پارسی : سرشناس، پرآوازه، شناخته، شناخته شده، نامدار، نامور

معروف

<hr> برابر پارسی : نامی ترین

برابر پارسی : نامی ترین

معروفترین

<hr> مترادف معروفیت : آوازه، اشتهار، شناختگی، شهرت، صیت، محبوبیت، نامبرداری، ناموری <hr> متضاد معروفیت : گمنامی <hr> برابر پارسی : آوازه

مترادف معروفیت : آوازه، اشتهار، شناختگی، شهرت، صیت، محبوبیت، نامبرداری، ناموری متضاد معروفیت : گمنامی برابر پارسی : آوازه

معروفیت

<hr> مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق <hr> برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

معرکه

<hr> مترادف معشوق : جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار، فاسق، رفیقه ، رفیق <hr> متضاد معشوق : عاشق، معشوقه <hr> برابر پارسی : دلبر، دلستان، دلدار، نگار، دل بر، دل دار، دل ربا

مترادف معشوق : جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار، فاسق، رفیقه ، رفیق متضاد معشوق : عاشق، معشوقه برابر پارسی : دلبر، دلستان، دلدار، نگار، دل بر، دل دار، دل ربا

معشوق

<hr> مترادف معصوم : بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر <hr> متضاد معصوم : اثیم، گناهکار <hr> برابر پارسی : پاک، یگناه، پارسا، پرهیزکار، بیگناه

مترادف معصوم : بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر متضاد معصوم : اثیم، گناهکار برابر پارسی : پاک، یگناه، پارسا، پرهیزکار، بیگناه

معصوم

<hr> مترادف معضل : بغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مسئله، مشکل، معقد <hr> متضاد معضل : سهل، آسان <hr> برابر پارسی : کاستی، دشواری

مترادف معضل : بغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مسئله، مشکل، معقد متضاد معضل : سهل، آسان برابر پارسی : کاستی، دشواری

معضل

<hr> برابر پارسی : دشواری ها، چالش‎ها، دشواری ها، سختی ها، کاستی ها

برابر پارسی : دشواری ها، چالش‎ها، دشواری ها، سختی ها، کاستی ها

معضلات

<hr> مترادف معطر : بویا، خوشبو، دماغ پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل بو، گل بیز، نافه بو <hr> متضاد معطر : بویناک، گندیده، متعفن <hr> برابر پارسی : بویا، خوشبوی، مشگبوی

مترادف معطر : بویا، خوشبو، دماغ پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل بو، گل بیز، نافه بو متضاد معطر : بویناک، گندیده، متعفن برابر پارسی : بویا، خوشبوی، مشگبوی

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی ساره