فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف محتاج : بی برگ، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند <hr> متضاد محتاج : بی نیاز، توانگر، غنی، مالدار <hr> برابر پارسی : نیازمند، تهیدست، مستمند

مترادف محتاج : بی برگ، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند متضاد محتاج : بی نیاز، توانگر، غنی، مالدار برابر پارسی : نیازمند، تهیدست، مستمند

محتاج

<hr> مترادف محتاطانه : احتیاطآمیز، عاقبت اندیشانه، مال اندیشانه، دوراندیشانه، توام با احتیاط <hr> برابر پارسی : هشیارانه، هوشمندانه، پرواگرانه، با هشیاری، با دور اندیشی، با هشیاری

مترادف محتاطانه : احتیاطآمیز، عاقبت اندیشانه، مال اندیشانه، دوراندیشانه، توام با احتیاط برابر پارسی : هشیارانه، هوشمندانه، پرواگرانه، با هشیاری، با دور اندیشی، با هشیاری

محتاطانه

<hr> مترادف محترم : ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، موقر <hr> متضاد محترم : بی حیثیت، خوار <hr> برابر پارسی : ارجمند، ارج مند، بزرگوار، گرامی، والا

مترادف محترم : ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، موقر متضاد محترم : بی حیثیت، خوار برابر پارسی : ارجمند، ارج مند، بزرگوار، گرامی، والا

محترم

<hr> مترادف محتمل : امکان پذیر، شدنی، احتمال داده شده، محتمله <hr> برابر پارسی : شاید، شایمند، گویا

مترادف محتمل : امکان پذیر، شدنی، احتمال داده شده، محتمله برابر پارسی : شاید، شایمند، گویا

محتمل

<hr> مترادف محتوی : حاوی، شامل، مشتمل <hr> برابر پارسی : درونمایه

مترادف محتوی : حاوی، شامل، مشتمل برابر پارسی : درونمایه

محتوی

<hr> مترادف محتویات : مضامین، مطالب، مفاهیم، محتواها <hr> برابر پارسی : درونمایه

مترادف محتویات : مضامین، مطالب، مفاهیم، محتواها برابر پارسی : درونمایه

محتویات

<hr> مترادف محدود : بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور، اندک، کم، قصیر، کوتاه، تنگ <hr> متضاد محدود : بی پایان <hr> برابر پارسی : اندک، کران مند، کران مند، کرانه پذیر، کم، مرزبسته، مرزین، ناچیز

مترادف محدود : بسته، تحدیدشده، متناهی، محصور، اندک، کم، قصیر، کوتاه، تنگ متضاد محدود : بی پایان برابر پارسی : اندک، کران مند، کران مند، کرانه پذیر، کم، مرزبسته، مرزین، ناچیز

محدود

<hr> مترادف محدود کردن : مقید کردن، در تنگنا قرار دادن، محدودیت قائل شدن، منحصر کردن، محصور کردن <hr> برابر پارسی : آگسترش، در تنگنا گذاشتن

مترادف محدود کردن : مقید کردن، در تنگنا قرار دادن، محدودیت قائل شدن، منحصر کردن، محصور کردن برابر پارسی : آگسترش، در تنگنا گذاشتن

محدود کردن

<hr> مترادف محدوده : حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه <hr> برابر پارسی : تنگنا، چارچوب، گستره

مترادف محدوده : حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه برابر پارسی : تنگنا، چارچوب، گستره

محدوده

<hr> مترادف محدودیت : انحصار، حصر، تحدید، تنگنا، قید، کمبود <hr> برابر پارسی : تنگنا، چارچوب، کران مندی، نگنا

مترادف محدودیت : انحصار، حصر، تحدید، تنگنا، قید، کمبود برابر پارسی : تنگنا، چارچوب، کران مندی، نگنا

محدودیت

<hr> برابر پارسی : کرانمندی

محدویت

<hr> برابر پارسی : تنگنا

محذوریت

<hr> مترادف محرم : رازپوش، رازدار، رازنگهدار، سرنگهدار، معتمد، موثق، انیس، مقرب، مونس، ندیم، آشنا، خویش، خویشاوند، نزدیک، همسر، زوجه، حرام، ناشایست | زایر احرام بسته، مقیم حرم <hr> متضاد محرم : نامحرم | محل <hr> برابر پارسی : خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا

مترادف محرم : رازپوش، رازدار، رازنگهدار، سرنگهدار، معتمد، موثق، انیس، مقرب، مونس، ندیم، آشنا، خویش، خویشاوند، نزدیک، همسر، زوجه، حرام، ناشایست | زایر احرام بسته، مقیم حرم متضاد محرم : نامحرم | محل برابر پارسی : خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا

محرم

<hr> برابر پارسی : بازدارندگی

برابر پارسی : بازدارندگی

محرمات

<hr> مترادف محرمانه : سری، مخفی، خصوصی، شخصی، درخفا، مخفیانه، نهانی ، دزدکی، زیرجلی <hr> متضاد محرمانه : علنی <hr> برابر پارسی : پنهانی، نهانی

مترادف محرمانه : سری، مخفی، خصوصی، شخصی، درخفا، مخفیانه، نهانی ، دزدکی، زیرجلی متضاد محرمانه : علنی برابر پارسی : پنهانی، نهانی

محرمانه

<hr> مترادف محروم : بی بهره، بی نصیب، عاری، مایوس، معرا، ناامید، ناکام، ناکامکار، ناکامروا، ناکامیاب، نامراد، ناموفق <hr> متضاد محروم : کامیاب <hr> برابر پارسی : بی بهره، ناکام

مترادف محروم : بی بهره، بی نصیب، عاری، مایوس، معرا، ناامید، ناکام، ناکامکار، ناکامروا، ناکامیاب، نامراد، ناموفق متضاد محروم : کامیاب برابر پارسی : بی بهره، ناکام

محروم

<hr> مترادف محرومیت : بی بهرگی، بی نصیبی، حرمان <hr> برابر پارسی : بی بهرگی

مترادف محرومیت : بی بهرگی، بی نصیبی، حرمان برابر پارسی : بی بهرگی

محرومیت

<hr> مترادف محرک : انگیزه، باعث، جنباننده، تحریک کننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق، مسبب، واسطه، وسیله، مبهی، اغواگر، وسوسه گر <hr> برابر پارسی : انگیزا، انگیزه، برانگیزنده، جنباننده، رانه

مترادف محرک : انگیزه، باعث، جنباننده، تحریک کننده، محرض، برانگیزاننده، مشوق، مسبب، واسطه، وسیله، مبهی، اغواگر، وسوسه گر برابر پارسی : انگیزا، انگیزه، برانگیزنده، جنباننده، رانه

محرک

<hr> مترادف محسوب : شمار، شمرده، شمرده شده، به حساب آمده، قلمداد، انگاشته شده <hr> برابر پارسی : شمرده شده، انگاشته، به شمارآورده، شمرده

مترادف محسوب : شمار، شمرده، شمرده شده، به حساب آمده، قلمداد، انگاشته شده برابر پارسی : شمرده شده، انگاشته، به شمارآورده، شمرده

محسوب

<hr> مترادف محسوب کردن : محسوب داشتن، به حساب آوردن، به شمار آمدن، قلمداد کردن، تلقی کردن <hr> برابر پارسی : برشمردن

مترادف محسوب کردن : محسوب داشتن، به حساب آوردن، به شمار آمدن، قلمداد کردن، تلقی کردن برابر پارسی : برشمردن

محسوب کردن

<hr> مترادف محسوس : آشکار، ظاهر، عیان، مرئی، مشهود، ملموس، نمایان، هویدا، حس شده، احساس شده، ادراک شده <hr> متضاد محسوس : نامحسوس <hr> برابر پارسی : چشمگیر، آشکار، آشکارا، پیدا، سترسا، نمودار

مترادف محسوس : آشکار، ظاهر، عیان، مرئی، مشهود، ملموس، نمایان، هویدا، حس شده، احساس شده، ادراک شده متضاد محسوس : نامحسوس برابر پارسی : چشمگیر، آشکار، آشکارا، پیدا، سترسا، نمودار

محسوس

<hr> مترادف محشر : حشرگاه، رستاخیز، قیامت گاه، رستخیز، قیامت، غوغای بسیار، جمعیت زیاد، کار شایان، فوق العاده، خارق العاده، عالی <hr> برابر پارسی : رستاخیز

مترادف محشر : حشرگاه، رستاخیز، قیامت گاه، رستخیز، قیامت، غوغای بسیار، جمعیت زیاد، کار شایان، فوق العاده، خارق العاده، عالی برابر پارسی : رستاخیز

محشر

<hr> مترادف محصل : تلمیذ، دانش آموز، شاگرد، طلبه ، تحصیلدار، نگهبان، مامور | خلاصه، مجمل، ماحصل، به دست آمده، مکتسب، حاصل شده <hr> متضاد محصل : معلم | <hr> برابر پارسی : دانش آموز، دانشور

مترادف محصل : تلمیذ، دانش آموز، شاگرد، طلبه ، تحصیلدار، نگهبان، مامور | خلاصه، مجمل، ماحصل، به دست آمده، مکتسب، حاصل شده متضاد محصل : معلم | برابر پارسی : دانش آموز، دانشور

محصل

<hr> مترادف محصول : بار، بر، تولید، حاصل، فرآورده، کالا، میوه، نتیجه، خرمن، درو، دخل، سود، عایدی، کارکرد، مولود <hr> برابر پارسی : بازده، برآیند، برونداد، خرمن، دستاورد، دست آورد، فرآورده

مترادف محصول : بار، بر، تولید، حاصل، فرآورده، کالا، میوه، نتیجه، خرمن، درو، دخل، سود، عایدی، کارکرد، مولود برابر پارسی : بازده، برآیند، برونداد، خرمن، دستاورد، دست آورد، فرآورده

محصول

<hr> برابر پارسی : فراورده‎ها، فرآورده ها

برابر پارسی : فراورده‎ها، فرآورده ها

محصولات

<hr> مترادف محضر : آستانه، آستان، درگاه، پیشگاه، حضور، حضورگاه، دفترخانه، دفتر اسناد رسمی <hr> برابر پارسی : پیشگاه، بودگاه، پیش گاه، دفترخانه، فرگاه

مترادف محضر : آستانه، آستان، درگاه، پیشگاه، حضور، حضورگاه، دفترخانه، دفتر اسناد رسمی برابر پارسی : پیشگاه، بودگاه، پیش گاه، دفترخانه، فرگاه

محضر

<hr> برابر پارسی : دفترخانه

محضر اسناد رسمی

<hr> مترادف محفوظ : حفظ، درامان، محافظت شده، محروس، مصون <hr> برابر پارسی : درپناه، درزینهار، نگاهداشته

مترادف محفوظ : حفظ، درامان، محافظت شده، محروس، مصون برابر پارسی : درپناه، درزینهار، نگاهداشته

محفوظ

<hr> مترادف محقق : پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص | تایید، تحقیق شده، ثابت شده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم <hr> متضاد محقق : نامحرز | <hr> برابر پارسی : پژوهشگر، پژوهنده، کوشا

مترادف محقق : پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص | تایید، تحقیق شده، ثابت شده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم متضاد محقق : نامحرز | برابر پارسی : پژوهشگر، پژوهنده، کوشا

محقق

<hr> مترادف محققانه : دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه، پژوهشگرانه، منتج ازپژوهش <hr> برابر پارسی : پژوهشگرانه

مترادف محققانه : دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه، پژوهشگرانه، منتج ازپژوهش برابر پارسی : پژوهشگرانه

محققانه

<hr> مترادف محل : جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه، محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر، اعتنا، توجه، موقع، وقت، هنگام، ارز، ارزش، قدر، منزلت، اعتبار، موجودی، فرصت، مجال مهلت، حد، اندازه، مورد <hr> برابر پارسی : بوم، جا، جایگاه، جایگه

مترادف محل : جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه، محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر، اعتنا، توجه، موقع، وقت، هنگام، ارز، ارزش، قدر، منزلت، اعتبار، موجودی، فرصت، مجال مهلت، حد، اندازه، مورد برابر پارسی : بوم، جا، جایگاه، جایگه

محل

<hr> برابر پارسی : یافتگاه

محل اکتشاف

<hr> برابر پارسی : پیوندگاه

محل تلاقی

<hr> برابر پارسی : زادبوم، زادگاه

برابر پارسی : زادبوم، زادگاه

محل تولد

<hr> برابر پارسی : برونگاه

محل صدور

<hr> مترادف محله : برزن، ربع، کوی، محلت <hr> برابر پارسی : برزن، کوی

مترادف محله : برزن، ربع، کوی، محلت برابر پارسی : برزن، کوی

محله

<hr> مترادف محلول : حل شده ، آب، مایع <hr> متضاد محلول : حلال <hr> برابر پارسی : آبگونه، گمیزه

مترادف محلول : حل شده ، آب، مایع متضاد محلول : حلال برابر پارسی : آبگونه، گمیزه

محلول

<hr> مترادف محلی : بومی، اهلی، بوم زاد <hr> متضاد محلی : غیر بومی <hr> برابر پارسی : بومی، برزَنی

مترادف محلی : بومی، اهلی، بوم زاد متضاد محلی : غیر بومی برابر پارسی : بومی، برزَنی

محلی

<hr> مترادف محنت : آزمون، آزمایش، امتحان، بلا، تعب، رنج، سختی، عنا، مرارت، مشقت، اندوه، غصه، غم، کرب، آزار، عذاب، گزند، محنه <hr> برابر پارسی : رنج، سختی، گرفتاری، درد

مترادف محنت : آزمون، آزمایش، امتحان، بلا، تعب، رنج، سختی، عنا، مرارت، مشقت، اندوه، غصه، غم، کرب، آزار، عذاب، گزند، محنه برابر پارسی : رنج، سختی، گرفتاری، درد

محنت

<hr> مترادف محو کردن : از بین بردن، زدودن، زایل کردن، معدوم کردن <hr> برابر پارسی : ستردن

مترادف محو کردن : از بین بردن، زدودن، زایل کردن، معدوم کردن برابر پارسی : ستردن

محو کردن

<hr> مترادف محوطه : حیطه، فضا، میدان، ساحت، حیاط، صحن، زمین نامحصور <hr> برابر پارسی : پهنه، جایگاه، گردونه، میدانگاه

مترادف محوطه : حیطه، فضا، میدان، ساحت، حیاط، صحن، زمین نامحصور برابر پارسی : پهنه، جایگاه، گردونه، میدانگاه

محوطه

<hr> برابر پارسی : سپرده شده

برابر پارسی : سپرده شده

محوله

<hr> مترادف محکم : استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط، سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب، جزم، راسخ، قانع کننده، متقن، متین، مستدل، واثق، به سختی، به شدت، مورد اطمینان، موردوثوق، موثق <hr> برابر پارسی : استوار، استوان، پابر جا، پابرجا، سخت، سفت

مترادف محکم : استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط، سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب، جزم، راسخ، قانع کننده، متقن، متین، مستدل، واثق، به سختی، به شدت، مورد اطمینان، موردوثوق، موثق برابر پارسی : استوار، استوان، پابر جا، پابرجا، سخت، سفت

محکم

<hr> مترادف محکوم کردن : بزه کار شناختن، خطاکار اعلام کردن، نارواشناختن، مغلوب کردن، مجبور ساختن <hr> برابر پارسی : ایراختن

مترادف محکوم کردن : بزه کار شناختن، خطاکار اعلام کردن، نارواشناختن، مغلوب کردن، مجبور ساختن برابر پارسی : ایراختن

محکوم کردن

<hr> مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده <hr> متضاد محیط : محاط <hr> برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده متضاد محیط : محاط برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

محیط

<hr> مترادف مخاصمه : پیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینه توزی، مخاصمت <hr> متضاد مخاصمه : صلح، مصالحه <hr> برابر پارسی : دشمنی کردن، پیکارکردن، نبرد، کشمکش، دشمنی، رزم

مترادف مخاصمه : پیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینه توزی، مخاصمت متضاد مخاصمه : صلح، مصالحه برابر پارسی : دشمنی کردن، پیکارکردن، نبرد، کشمکش، دشمنی، رزم

مخاصمه

<hr> مترادف مخاطب : شنونده، مستمع <hr> متضاد مخاطب : متکلم، گوینده <hr> برابر پارسی : شنونده، هم سخن، روی سخن، دوم کس

مترادف مخاطب : شنونده، مستمع متضاد مخاطب : متکلم، گوینده برابر پارسی : شنونده، هم سخن، روی سخن، دوم کس

مخاطب

<hr> برابر پارسی : شنونده بیننده

برابر پارسی : شنونده بیننده

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی ساره