فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف مواجه : برابر، روبرو، مصادف، مقابل <hr> برابر پارسی : روبرو، دچار، رو در رو، رویارویی

مترادف مواجه : برابر، روبرو، مصادف، مقابل برابر پارسی : روبرو، دچار، رو در رو، رویارویی

مواجه

<hr> مترادف مواجهه : تلاقی، رویارویی <hr> برابر پارسی : رویارویی، دچاری، رودررویی، رویایی

مترادف مواجهه : تلاقی، رویارویی برابر پارسی : رویارویی، دچاری، رودررویی، رویایی

مواجهه

<hr> مترادف مواخذه : بازپرسی، بازجویی، بازخواست، پرسش، اعتراض، ایراد، تادیب، تنبیه، توبیخ، عقاب، عقوبت، بازخواست کردن، تنبیه کردن، سیاست کردن <hr> برابر پارسی : بازخواست، سرزنش | ( موُاخذه ) سرزنش، بازخواست

مترادف مواخذه : بازپرسی، بازجویی، بازخواست، پرسش، اعتراض، ایراد، تادیب، تنبیه، توبیخ، عقاب، عقوبت، بازخواست کردن، تنبیه کردن، سیاست کردن برابر پارسی : بازخواست، سرزنش | ( موُاخذه ) سرزنش، بازخواست

مواخذه

<hr> مترادف مواد : ماده ها، مخدرها هروئین و <hr> برابر پارسی : ماده، ماتک، ماتکان

مترادف مواد : ماده ها، مخدرها هروئین و برابر پارسی : ماده، ماتک، ماتکان

مواد

<hr> برابر پارسی : ماتکان بنیک

برابر پارسی : ماتکان بنیک

مواد اولیه

<hr> مترادف موارد : موردها، حالات، اوضاع، مناسبت ها <hr> برابر پارسی : گاه، گاهی، نکته ها

مترادف موارد : موردها، حالات، اوضاع، مناسبت ها برابر پارسی : گاه، گاهی، نکته ها

موارد

<hr> مترادف موازنه : تعادل، تعادل، توازن، همسنگی، سنجش، مقایسه <hr> متضاد موازنه : عدم توازن <hr> برابر پارسی : برابری، برابر کردن، همسنگی

مترادف موازنه : تعادل، تعادل، توازن، همسنگی، سنجش، مقایسه متضاد موازنه : عدم توازن برابر پارسی : برابری، برابر کردن، همسنگی

موازنه

<hr> برابر پارسی : برابری نیروها

برابر پارسی : برابری نیروها

موازنه قدرت

<hr> مترادف موازی : محاذی، هم راستا ، برابر، معادل، مساوی <hr> متضاد موازی : متقاطع <hr> برابر پارسی : همراستایی، همپایی، همسویی، هم راستا

مترادف موازی : محاذی، هم راستا ، برابر، معادل، مساوی متضاد موازی : متقاطع برابر پارسی : همراستایی، همپایی، همسویی، هم راستا

موازی

<hr> مترادف موافق : جور، سازگار، مساعد، هماهنگ، دل پسند، مطلوب، مقبول، دل خواه، مناسب، درخور، شایسته، متناسب ، دمساز، متفق، متفق الرای، هم دل، هم رای، هم عقیده، همساز، هم فکر ، هم سو، یک جهت، برابر، مطابق، معادل <hr> متضاد موافق : نامناسب، مخالف، خلاف <hr> برابر پارسی : همرای، هماهنگ، هم داستان، همدست، همراه، یکدل، هم اندیش

مترادف موافق : جور، سازگار، مساعد، هماهنگ، دل پسند، مطلوب، مقبول، دل خواه، مناسب، درخور، شایسته، متناسب ، دمساز، متفق، متفق الرای، هم دل، هم رای، هم عقیده، همساز، هم فکر ، هم سو، یک جهت، برابر، مطابق، معادل متضاد موافق : نامناسب، مخالف، خلاف برابر پارسی : همرای، هماهنگ، هم داستان، همدست، همراه، یکدل

موافق

<hr> برابر پارسی : هم نگران

موافقان

<hr> مترادف موافقت : ائتلاف، توافق، رضا، سازش، سازگاری، سازواری، مطابقت، وفاق، وفق، همراهی، هم رای شدن، سازوارگشتن <hr> متضاد موافقت : مخالفت <hr> برابر پارسی : همسازی، همداستانی، همآوایی، همآهنگی، پذیرش، هماهنگی، هماوایی، هم داستانی

مترادف موافقت : ائتلاف، توافق، رضا، سازش، سازگاری، سازواری، مطابقت، وفاق، وفق، همراهی، هم رای شدن، سازوارگشتن متضاد موافقت : مخالفت برابر پارسی : همسازی، همداستانی، همآوایی، همآهنگی، پذیرش، هماهنگی، هماوایی، هم داستانی

موافقت

<hr> برابر پارسی : همداستانم

برابر پارسی : همداستانم

موافقم

<hr> مترادف موثر : اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجه بخش، عامل، کاری، دخیل نقش پرداز <hr> متضاد موثر : بی اثر <hr> برابر پارسی : کارساز، کارآمد، کارایی، کارگر، کاری، نشانگذار، هنایا، هناینده

مترادف موثر : اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجه بخش، عامل، کاری، دخیل نقش پرداز متضاد موثر : بی اثر برابر پارسی : کارساز، کارآمد، کارایی، کارگر، کاری، نشانگذار، هنایا، هناینده

موثر

<hr> مترادف موجب : سبب، علت، طبق، باعث، مسبب <hr> برابر پارسی : انگیزه، دستاویز، شوند، مایه

مترادف موجب : سبب، علت، طبق، باعث، مسبب برابر پارسی : انگیزه، دستاویز، شوند، مایه

موجب

موجب سربلندی شد

<hr> برابر پارسی : مایه نگرانی شد

برابر پارسی : مایه نگرانی شد

موجب نگرانی شد

<hr> برابر پارسی : زمینه ها، بایسته ها، زمینه ها، زمینه های

برابر پارسی : زمینه ها، بایسته ها، زمینه ها، زمینه های

موجبات

<hr> مترادف موجه : پذیرفتنی، توجیه پذیر، معقول، منطقی ، معتبر، بااعتبار، صاحب مقام، فهیم، شایسته <hr> متضاد موجه : توجیه ناپذیر، ناموجه <hr> برابر پارسی : پذیرفتنی، پذیرفته، پسندیده، درست انگاشته، روا، شایسته

مترادف موجه : پذیرفتنی، توجیه پذیر، معقول، منطقی ، معتبر، بااعتبار، صاحب مقام، فهیم، شایسته متضاد موجه : توجیه ناپذیر، ناموجه برابر پارسی : پذیرفتنی، پذیرفته، پسندیده، درست انگاشته، روا، شایسته

موجه

<hr> مترادف موجود : حاضر، حی، زنده، هست <hr> متضاد موجود : غایب <hr> برابر پارسی : باشنده، پدیده، هست، هستار، هستنده، هسته، هستی، هستی یافته، یافتمند

مترادف موجود : حاضر، حی، زنده، هست متضاد موجود : غایب برابر پارسی : باشنده، پدیده، هست، هستار، هستنده، هسته، هستی، هستی یافته، یافتمند

موجود

<hr> مترادف موجودی : پول، اعتبار، موجودیت <hr> برابر پارسی : دارایی، باشنده ای، یافتمندی، هستنده ای

مترادف موجودی : پول، اعتبار، موجودیت برابر پارسی : دارایی، باشنده ای، یافتمندی، هستنده ای

موجودی

<hr> برابر پارسی : هستی، بودن

برابر پارسی : هستی، بودن

موجودیت

<hr> برابر پارسی : پسینیان

موخرین

<hr> مترادف مودب : آداب دان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیت یافته، فرهیخته، مبادی آداب، آداب آموخته، متادب <hr> متضاد مودب : بی ادب <hr> برابر پارسی : فرهیخته، بافرهنگ

مترادف مودب : آداب دان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیت یافته، فرهیخته، مبادی آداب، آداب آموخته، متادب متضاد مودب : بی ادب برابر پارسی : فرهیخته، بافرهنگ

مودب

<hr> مترادف مورب : اریب، خم، کج، مایل، معوج <hr> متضاد مورب : راست <hr> برابر پارسی : اوریب، کج، خمیده، کژ، اُریب، اُریبانه

مترادف مورب : اریب، خم، کج، مایل، معوج متضاد مورب : راست برابر پارسی : اوریب، کج، خمیده، کژ، اُریب، اُریبانه

مورب

<hr> مترادف مورخ : تاریخ نگار، تاریخ نویس، تاریخدان، ناقل، تاریخ، مورخه <hr> برابر پارسی : گذشته نگار، کهن شناس، کهن نگار، هنگامه نویس

مترادف مورخ : تاریخ نگار، تاریخ نویس، تاریخدان، ناقل، تاریخ، مورخه برابر پارسی : گذشته نگار، کهن شناس، کهن نگار، هنگامه نویس

مورخ

<hr> مترادف مورد : مناسبت، موقع، موقعیت، وضع، مرحله، وهله، زمینه، باب، موضوع، مطلب، محل ورود، مدخل <hr> متضاد مورد : مخرج، محل خروج <hr> برابر پارسی : باره، برای، نشانه، نمونه

مترادف مورد : مناسبت، موقع، موقعیت، وضع، مرحله، وهله، زمینه، باب، موضوع، مطلب، محل ورود، مدخل متضاد مورد : مخرج، محل خروج برابر پارسی : باره، برای، نشانه، نمونه

مورد

<hr> برابر پارسی : ارج مند

مورد احترام

مورد احترام ترین

<hr> برابر پارسی : به کاررفته

برابر پارسی : به کاررفته

مورد استفاده

<hr> مترادف مورد نظر : فراچشم، مراد، مطمح، مقصود، منظور، هدف <hr> برابر پارسی : دلخواه

مترادف مورد نظر : فراچشم، مراد، مطمح، مقصود، منظور، هدف برابر پارسی : دلخواه

مورد نظر

<hr> مترادف موزه : پای افزار، پای پوش، کفش، چکمه، نمایشگاه آثار تاریخی، هنری و <hr> برابر پارسی : دیرینکده، گنج خانه، گنجینه، نمایشگاه

مترادف موزه : پای افزار، پای پوش، کفش، چکمه، نمایشگاه آثار تاریخی، هنری و برابر پارسی : دیرینکده، گنج خانه، گنجینه، نمایشگاه

موزه

<hr> مترادف موزون : آهنگین، خوش آهنگ، خوش نوا، هم آهنگ، متناسب، سجع، سنجیده، وزن شده <hr> متضاد موزون : ناموزون، ناسنجیده، نسنجیده <hr> برابر پارسی : آهنگین، سنجیده

مترادف موزون : آهنگین، خوش آهنگ، خوش نوا، هم آهنگ، متناسب، سجع، سنجیده، وزن شده متضاد موزون : ناموزون، ناسنجیده، نسنجیده برابر پارسی : آهنگین، سنجیده

موزون

<hr> مترادف موسس : بانی، بنیانگزار، پایه گذار، واضع <hr> برابر پارسی : بنیادگزار، بنیادگذار، پایه گذار، بنیادگر، سازنده

مترادف موسس : بانی، بنیانگزار، پایه گذار، واضع برابر پارسی : بنیادگزار، بنیادگذار، پایه گذار، بنیادگر، سازنده

موسس

<hr> مترادف موسسه : اداره، بنگاه، بنیاد، دایره، سازمان، نهاد <hr> برابر پارسی : بنیاد، نهاد، سازمان، بنگاه

مترادف موسسه : اداره، بنگاه، بنیاد، دایره، سازمان، نهاد برابر پارسی : بنیاد، نهاد، سازمان، بنگاه

موسسه

<hr> مترادف موسوم : نامگذاری شده، اسم گذاری شده، نام نهاده شده، نامیده شده، نشان کرده شده، داغ گذاری شده <hr> برابر پارسی : نشان شده، نشان یافته، نامیده، شناخته، نامبرده

مترادف موسوم : نامگذاری شده، اسم گذاری شده، نام نهاده شده، نامیده شده، نشان کرده شده، داغ گذاری شده برابر پارسی : نشان شده، نشان یافته، نامیده، شناخته، نامبرده

موسوم

<hr> مترادف موسیقی : خنیا، مزغان، مزقان، موزیک، نوا، نواشناسی <hr> برابر پارسی : خنیا، خُنیا، خنیاک، نوا

مترادف موسیقی : خنیا، مزغان، مزقان، موزیک، نوا، نواشناسی برابر پارسی : خنیا، خُنیا، خنیاک، نوا

موسیقی

موسیقیدان

<hr> مترادف موضع : جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف، جبهه، رای، عقیده، نظر <hr> برابر پارسی : جایگاه

مترادف موضع : جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف، جبهه، رای، عقیده، نظر برابر پارسی : جایگاه

موضع

<hr> مترادف موضوع : سوژه، مبحث، مسئله، مشکل، مطلب، محمول، باب، خصوص، فقره، قضیه، نهاده، گذارده، وضع شده، قرارداده شده، ساختگی، مصنوع، مجعول، مکذوب، مبتدا <hr> متضاد موضوع : محمول <hr> برابر پارسی : جستار، نکته، باره، پرسمان، زمینه، سخن، نهاده، نهشته

مترادف موضوع : سوژه، مبحث، مسئله، مشکل، مطلب، محمول، باب، خصوص، فقره، قضیه، نهاده، گذارده، وضع شده، قرارداده شده، ساختگی، مصنوع، مجعول، مکذوب، مبتدا متضاد موضوع : محمول برابر پارسی : جستار، نکته، باره، پرسمان، زمینه، سخن، نهاده، نهشته

موضوع

<hr> برابر پارسی : دستمایه ای

برابر پارسی : دستمایه ای

موضوعی

<hr> مترادف موعد : مهلت، وعده، فصل، موسم، موقع، وقت، هنگام، اجل <hr> برابر پارسی : زمان، سررسید، هنگام

مترادف موعد : مهلت، وعده، فصل، موسم، موقع، وقت، هنگام، اجل برابر پارسی : زمان، سررسید، هنگام

موعد

<hr> برابر پارسی : زمان دیدار

برابر پارسی : زمان دیدار

موعد ملاقات

<hr> مترادف موعظه : اندرز، پند، تذکیر، خطابه، نصیحت، وعظ، موعظت <hr> برابر پارسی : پنددادن، اندرز، نیک سخنی

مترادف موعظه : اندرز، پند، تذکیر، خطابه، نصیحت، وعظ، موعظت برابر پارسی : پنددادن، اندرز، نیک سخنی

موعظه

<hr> مترادف موعود : وعده داده شده، وعده شده <hr> برابر پارسی : نوید کرده، نشناخته، مژده داده شده

مترادف موعود : وعده داده شده، وعده شده برابر پارسی : نوید کرده، نشناخته، مژده داده شده

موعود

<hr> مترادف موفق : پیروز، کامروا، کامکار، کامیاب <hr> متضاد موفق : ناکام <hr> برابر پارسی : پیروز، پیروزمند، پیروزمندانه، کامروا، کامیاب

مترادف موفق : پیروز، کامروا، کامکار، کامیاب متضاد موفق : ناکام برابر پارسی : پیروز، پیروزمند، پیروزمندانه، کامروا، کامیاب

موفق

<hr> برابر پارسی : پیروز باشید، کامیاب باشید، کامروا باشید

برابر پارسی : پیروز باشید، کامیاب باشید، کامروا باشید

موفق باشید

<hr> مترادف موفقیت : توفیق، بهره مندی، پیروزی، توفیق، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، کامکاری <hr> متضاد موفقیت : ناکامی <hr> برابر پارسی : کامیابی، پیروزگری، پیروزی، کامکاری، کام یابی

مترادف موفقیت : توفیق، بهره مندی، پیروزی، توفیق، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، کامکاری متضاد موفقیت : ناکامی برابر پارسی : کامیابی، پیروزگری، پیروزی، کامکاری، کام یابی

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی ساره