تابوت و پایه ها و زیرسازی آن

تابولی (خوراک عربی)

تابکاری کردن شیشه و فلزات

<hr> مترادف تابیدن : درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تافتن، اعراض کردن، برتافتن <hr> متضاد تابیدن : برنتافتن

مترادف تابیدن : درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن، حرارت یافتن، گرم شدن، گداختن، گرم کردن، تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ، به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تافتن، اعراض کردن، برتافتن متضاد تابیدن : برنتافتن

تابیدن

تابیدن به هم

<hr> مترادف تابیده : مفتول، تافته، تفته، سرخ شده، گداخته، تاب داده، پیچیده، تاب برداشته، کج

مترادف تابیده : مفتول، تافته، تفته، سرخ شده، گداخته، تاب داده، پیچیده، تاب برداشته، کج

تابیده

تابیدگی

تاتا کردن

<hr> مترادف تاتار : تتار، مغول، مغول تبار، تتر

مترادف تاتار : تتار، مغول، مغول تبار، تتر

تاتار

تاتاری

تاتامی

تاتر

تاتری

تاته

<hr> برابر پارسی : خالکوبی، خالزنی

برابر پارسی : خالکوبی، خالزنی

تاتو

تاتوره

تاتوی شتلند

تاتی

تاتی کردن

تاتی کننده

<hr> مترادف تاثر : اندوه، اندوهگینی، انفعال، حزن، دلتنگی، رقت، غم، اثرپذیری <hr> متضاد تاثر : شعف <hr> برابر پارسی : افسردگی، اندوهگینی، دلتنگی

مترادف تاثر : اندوه، اندوهگینی، انفعال، حزن، دلتنگی، رقت، غم، اثرپذیری متضاد تاثر : شعف برابر پارسی : افسردگی، اندوهگینی، دلتنگی

تاثر

<hr> مترادف تاثر اور : ( تاثرآور ) اندوه آور، اندوهبار، تاثرانگیز، غم افزا، غم انگیز، غم فزا، ملال آور، ملال انگیز <hr> متضاد تاثر اور : ( تاثرآور ) شادی آور، شادی بخش، شعف انگیز <hr> برابر پارسی : ( تاثرآور ) دلخراش

مترادف تاثر اور : ( تاثرآور ) اندوه آور، اندوهبار، تاثرانگیز، غم افزا، غم انگیز، غم فزا، ملال آور، ملال انگیز متضاد تاثر اور : ( تاثرآور ) شادی آور، شادی بخش، شعف انگیز برابر پارسی : ( تاثرآور ) دلخراش

تاثر اور

تاثرآور

<hr> مترادف تاثرانگیز : اندوه آور، تاثربار، حزن انگیز، غم انگیز، غمبار، ملالت انگیز <hr> متضاد تاثرانگیز : شعف انگیز، سرورانگیز

مترادف تاثرانگیز : اندوه آور، تاثربار، حزن انگیز، غم انگیز، غمبار، ملالت انگیز متضاد تاثرانگیز : شعف انگیز، سرورانگیز

تاثرانگیز

تاثرناپذیر

<hr> مترادف تاثیر : اثر، اثربخشی، اثرگذاری، واکنش، فعل وانفعال، افاقه، نتیجه، اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، اثر کردن، اثر گذاشتن، نفوذ کردن، کاراشدن، کارگر شدن <hr> برابر پارسی : ( تأثیر ) کارسازی، هنایش، درآیش | کارایی، درآیش، کارسازی، هنایش، هَنایش

مترادف تاثیر : اثر، اثربخشی، اثرگذاری، واکنش، فعل وانفعال، افاقه، نتیجه، اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، اثر کردن، اثر گذاشتن، نفوذ کردن، کاراشدن، کارگر شدن برابر پارسی : ( تأثیر ) کارسازی، هنایش، درآیش | کارایی، درآیش، کارسازی، هنایش، هَنایش

تاثیر

تاثیر بعدی

تاثیر دارد

<hr> برابر پارسی : کارساز بودن، کارایی داشتن، کارا بودن، خدشه

برابر پارسی : کارساز بودن، کارایی داشتن، کارا بودن، خدشه

تاثیر داشتن

تاثیر داشتن بر

تاثیر دلخواه

تاثیر روحی

تاثیر شدید (عامیانه)

تاثیر عاطفی متقابل (عامیانه)

تاثیر فکری

<hr> برابر پارسی : برهمکنش

تاثیر متقابل

<hr> مترادف تاثیر پذیر : اثرپذیر، کنش پذیر، منفعل <hr> متضاد تاثیر پذیر : تاثیرناپذیر

مترادف تاثیر پذیر : اثرپذیر، کنش پذیر، منفعل متضاد تاثیر پذیر : تاثیرناپذیر

تاثیر پذیر

تاثیری

<hr> مترادف تاج : افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن، جیفه

مترادف تاج : افسر، دیهیم، کلاه، کلیل، گرزن، جیفه

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی