تجربیات

<hr> مترادف تجرد : انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری ، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن <hr> متضاد تجرد : تاهل <hr> برابر پارسی : بی همسری

مترادف تجرد : انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری ، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن متضاد تجرد : تاهل برابر پارسی : بی همسری

تجرد

<hr> مترادف تجری : دلیری، گستاخی، دلیری کردن، گستاخی کردن

مترادف تجری : دلیری، گستاخی، دلیری کردن، گستاخی کردن

تجری

<hr> مترادف تجرید : عزلت گزینی، تنهایی، انتزاع، پیرایش، مجردسازی، مجرد ساختن، تنهایی گزیدن، گوشه گیری کردن، برهنه کردن <hr> متضاد تجرید : تعمیم <hr> برابر پارسی : آهنجش

مترادف تجرید : عزلت گزینی، تنهایی، انتزاع، پیرایش، مجردسازی، مجرد ساختن، تنهایی گزیدن، گوشه گیری کردن، برهنه کردن متضاد تجرید : تعمیم برابر پارسی : آهنجش

تجرید

تجرید کردن

<hr> مترادف تجزیه : افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم، تفکیک کردن، جزء جزء کردن ، جزء جزء شدن، آنالیز کردن <hr> متضاد تجزیه : ترکیب <hr> برابر پارسی : جداکردن، بند بند کردن، پاره، پاره پاره کردن، موشکافی، پارگی، پاره پاره شدن

مترادف تجزیه : افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم، تفکیک کردن، جزء جزء کردن ، جزء جزء شدن، آنالیز کردن متضاد تجزیه : ترکیب برابر پارسی : جداکردن، بند بند کردن، پاره، پاره پاره کردن، موشکافی، پارگی، پاره پاره شدن

تجزیه

تجزیه ادرار

تجزیه شدن

<hr> مترادف تجزیه طلب : جدایی طلب <hr> برابر پارسی : جدایی خواه

مترادف تجزیه طلب : جدایی طلب برابر پارسی : جدایی خواه

تجزیه طلب

<hr> مترادف تجزیه طلبی : جدایی طلبی

مترادف تجزیه طلبی : جدایی طلبی

تجزیه طلبی

<hr> برابر پارسی : موشکافی، واکاوی

برابر پارسی : موشکافی، واکاوی

تجزیه و تحلیل

تجزیه و تحلیل از نظر وزن و قافیه (شعر)

تجزیه و تحلیل دقیق

تجزیه و تحلیل سیستم ها (مهندسی)

تجزیه و تحلیل کردن

تجزیه و تحلیل کننده

تجزیه و ترکیب کردن جمله

تجزیه و ترکیب کردن عبارت

تجزیه و ترکیب کردن متن

تجزیه پذیر

<hr> مترادف تجزیه کردن : جزء جزء کردن، تفکیک کردن، جدا کردن، متنزع ساختن، آنالیز کردن

مترادف تجزیه کردن : جزء جزء کردن، تفکیک کردن، جدا کردن، متنزع ساختن، آنالیز کردن

تجزیه کردن

تجزیه کردن (دستور زبان)

تجزیه کردن به عوامل (ریاضی)

تجزیه کردن کشور

تجزیه کیفی

تجزیه کیفی (شیمی)

تجسد

تجسد یافتن

<hr> مترادف تجسس : بررسی، پژوهش، پژوهیدن، پی جویی، تفتیش، تفحص، جست وجو، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو، تفحص کردن، جست وجوکردن <hr> برابر پارسی : جستجو، پی جویی، کاوش کردن، پی جویی کردن

مترادف تجسس : بررسی، پژوهش، پژوهیدن، پی جویی، تفتیش، تفحص، جست وجو، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو، تفحص کردن، جست وجوکردن برابر پارسی : جستجو، پی جویی، کاوش کردن، پی جویی کردن

تجسس

<hr> مترادف تجسس کردن : پژوهیدن، بررسی کردن، جست وجوکردن، جست وجو کردن، کنکاش کردن، تفحص کردن، خبر جستن

مترادف تجسس کردن : پژوهیدن، بررسی کردن، جست وجوکردن، جست وجو کردن، کنکاش کردن، تفحص کردن، خبر جستن

تجسس کردن

تجسس کردن برای یافتن معدن

تجسس کردن در

تجسس کردن مخفیانه و جاسوس وار

<hr> مترادف تجسم : مجسم سازی، تجسیم <hr> برابر پارسی : بدیده آوردن، انگارش، در اندیشه آوردن

مترادف تجسم : مجسم سازی، تجسیم برابر پارسی : بدیده آوردن، انگارش، در اندیشه آوردن

تجسم

تجسم فضایی

تجسم هر اندیشه به صورت انسان

تجسم هر صفت به صورت انسان

تجسم چیزی بودن

<hr> مترادف تجسم کردن : مجسم کردن، در نظر آوردن

مترادف تجسم کردن : مجسم کردن، در نظر آوردن

تجسم کردن

تجسم کردن در شعر

تجسم کردن در نمایش

تجسمی

<hr> مترادف تجلی : بروز، پیدایی، جلوه، جلوه گری، ظهور، نمود، تابش، روشنی، فروزش، آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن، روشن شدن، جلوه گر شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن <hr> برابر پارسی : آشکار، درخشان، نمایان، نمود

مترادف تجلی : بروز، پیدایی، جلوه، جلوه گری، ظهور، نمود، تابش، روشنی، فروزش، آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن، روشن شدن، جلوه گر شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن برابر پارسی : آشکار، درخشان، نمایان، نمود

تجلی

تجلی ناگهانی خشم

تجلی ناگهانی خنده

تجلی و تبدیل هیئت عیسی

تجلی چیزی بودن

<hr> مترادف تجلی کردن : جلوه کردن، جلوه گر شدن، ظاهر شدن، متجلی شدن

مترادف تجلی کردن : جلوه کردن، جلوه گر شدن، ظاهر شدن، متجلی شدن

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی