خاله (عامیانه)

خاله پینه دوز

<hr> مترادف خالو : خال، دایی ، سورنا <hr> متضاد خالو : عمو، خاله <hr> برابر پارسی : دایی، کاکو

مترادف خالو : خال، دایی ، سورنا متضاد خالو : عمو، خاله برابر پارسی : دایی، کاکو

خالو

خالواش

خالچه

خالکوبی

خالکوبی کردن

<hr> مترادف خالی : پوچ، پوک، تهی ، تخلیه، آزاد، رها ، بی سکنه، بلاتصدی، بلامتصدی، بری، عاری، فارغ، صرف، محض، خلوت، خلوتگاه <hr> متضاد خالی : پر، سرشار، اشغال، شلوغ <hr> برابر پارسی : تهی، تُهی، ونگ

مترادف خالی : پوچ، پوک، تهی ، تخلیه، آزاد، رها ، بی سکنه، بلاتصدی، بلامتصدی، بری، عاری، فارغ، صرف، محض، خلوت، خلوتگاه متضاد خالی : پر، سرشار، اشغال، شلوغ برابر پارسی : تهی، تُهی، ونگ

خالی

خالی (ریاضی)

خالی از

خالی از ابهام

خالی از سکنه

خالی از سکنه کردن

خالی از ظرافت

خالی از لطف

خالی از لطف و تازگی

خالی از مردم

خالی از هوا

خالی بودن

<hr> مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن <hr> متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

خالی کردن

خالی کردن آب چیزی

خالی کردن از اثاثیه و تسهیلات

خالی کردن اندوه سر کسی

خالی کردن بار

خالی کردن باطری و خازن

خالی کردن به طور کامل

خالی کردن خشم

خالی کردن دق دل

خالی کردن عقده های روانی

خالی کردن مشکلات سر کسی

خالی کردن گاز معده بچه با زدن دست به پشت او (عامیانه)

خالی کردن گاز معده بچه با زدن دست به پشت او(عامیانه)

خالی کردن گلوله

<hr> مترادف خام : ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا <hr> متضاد خام : پخته، مجرب، رسیده

مترادف خام : ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا متضاد خام : پخته، مجرب، رسیده

خام

خام دست

خام دستانه

خام دستی

خام سوز

<hr> مترادف خام طبع : بی تجربه، نامجرب، خام دست، ناآزموده، مبتدی ، ابله، احمق، جاهل، کودن، نادان <hr> متضاد خام طبع : مجرب، عاقل <hr> برابر پارسی : ناپخته سرشت، خام سر

مترادف خام طبع : بی تجربه، نامجرب، خام دست، ناآزموده، مبتدی ، ابله، احمق، جاهل، کودن، نادان متضاد خام طبع : مجرب، عاقل برابر پارسی : ناپخته سرشت، خام سر

خام طبع

خام طمع

<hr> مترادف خام کردن : گول زدن، فریب دادن، رودست زدن، اغفال کردن، غفلت زده کردن

مترادف خام کردن : گول زدن، فریب دادن، رودست زدن، اغفال کردن، غفلت زده کردن

واژه های حرف "خ" - فارسی به انگلیسی