سال نو

سال نو مسیحی

سال نوری

سال های میانه

سال واره

سال پایان

سال پیش (قدیمی)

سال چهارمی (دبیرستان یا دانشگاه)

<hr> برابر پارسی : بَهیزَکی

سال کبیسه

سال کم فرآوری

سال گاهنامه ای

سال گردش

<hr> برابر پارسی : سبزیانه

سالاد

سالاد آمیخته

سالاد خوری

سالاد فصل

سالاد میوه

سالاد کلم

سالاد کلم (خوراکپردازی)

<hr> مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

سالار

سالار زن در نظام زن سالاری

<hr> مترادف سالاری : ریاست، سروری، مهتری، سرداری، فرماندهی، حکومت، پادشاهی، سلطنت، پیری، سالمندی، کهنسالی

مترادف سالاری : ریاست، سروری، مهتری، سرداری، فرماندهی، حکومت، پادشاهی، سلطنت، پیری، سالمندی، کهنسالی

سالاری

سالاری کردن

سالامی

<hr> مترادف سالانه : سالیانه، سالاسال، هرسال، همه ساله

مترادف سالانه : سالیانه، سالاسال، هرسال، همه ساله

سالانه

<hr> مترادف سالب : سلب کننده، نفی کننده، نافی، رباینده، غارتگر، سالبه <hr> متضاد سالب : موجبه

مترادف سالب : سلب کننده، نفی کننده، نافی، رباینده، غارتگر، سالبه متضاد سالب : موجبه

سالب

سالت لیک سیتی (شهر)

<hr> مترادف سالخورده : پیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر <hr> متضاد سالخورده : خردسال، کم سن

مترادف سالخورده : پیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر متضاد سالخورده : خردسال، کم سن

سالخورده

سالخورده (عامیانه)

سالخورده به نظر آمدن

سالخورده شدن

سالخورده کردن

<hr> مترادف سالخوردگی : پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت ، دیرینگی، قدمت، کهنگی <hr> متضاد سالخوردگی : جوانی، شباب

مترادف سالخوردگی : پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت ، دیرینگی، قدمت، کهنگی متضاد سالخوردگی : جوانی، شباب

سالخوردگی

سالروز

سالسا

<hr> مترادف سالم : تندرست، سرحال، صحیح المزاج، قبراق ، بی عیب، صحیح، بی گزند، درست، روبه راه، بهداشتی ، منزه، پاک <hr> متضاد سالم : ناسالم، غیربهداشتی <hr> برابر پارسی : تندرست

مترادف سالم : تندرست، سرحال، صحیح المزاج، قبراق ، بی عیب، صحیح، بی گزند، درست، روبه راه، بهداشتی ، منزه، پاک متضاد سالم : ناسالم، غیربهداشتی برابر پارسی : تندرست

سالم

سالم (پزشکی - روان شناسی)

سالم از نظر روانی

سالم شدن

سالم و آماده

سالم و زیاد (خوراک)

سالم و سرحال

سالم و نیرومند

<hr> مترادف سالمند : پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر <hr> متضاد سالمند : جوان

مترادف سالمند : پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر متضاد سالمند : جوان

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی