سربک

سربگم

سربی

سربی (رنگ)

سربی (شی ئ)

سربی رنگ

سربیگناه

سرتاب

سرتابی

سرتابی کردن

<hr> مترادف سرتاسر : تمام، جملگی، سراسر، سربه سر، کل، همه

مترادف سرتاسر : تمام، جملگی، سراسر، سربه سر، کل، همه

سرتاسر

سرتاسر (زمان)

سرتاسر اقیانوس اطلس

سرتاسر شب

سرتاسر ـ(زمان)

سرتاسری

سرتافتن

<hr> مترادف سرتاپا : سراسر، تمام

مترادف سرتاپا : سراسر، تمام

سرتاپا

سرتاپاغلطاست

<hr> مترادف سرتراش : آرایشگر، دلاک، سلمانی

مترادف سرتراش : آرایشگر، دلاک، سلمانی

سرتراش

سرتراشی

سرتراشیده

سرتق

سرتق بازی

سرتندیس

سرتکان دادن

سرتیتر

<hr> مترادف سرتیر : فوری، بلافاصله، فور

مترادف سرتیر : فوری، بلافاصله، فور

سرتیر

سرتیز

<hr> مترادف سرتیپ : فرمانده تیپ

مترادف سرتیپ : فرمانده تیپ

سرتیپ

سرتیپ دریایی

سرج

سرجامه

سرجان فالستاف

سرجای خود خشکاندن

سرجای خود میخکوب کردن

سرجای خود گذاشتن

سرجای خودنشاندن

سرجستار

<hr> مترادف سرجمع : روی هم رفته، مجموع

مترادف سرجمع : روی هم رفته، مجموع

سرجمع

<hr> مترادف سرجنبان : بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسله جنبان، قاید، مهتر قوم

مترادف سرجنبان : بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسله جنبان، قاید، مهتر قوم

سرجنبان

سرجنباندن

سرجنبانی

<hr> مترادف سرجوخه : سردسته، سربازدرجه دار، وکیل، سرناوی <hr> برابر پارسی : سرگروه

مترادف سرجوخه : سردسته، سربازدرجه دار، وکیل، سرناوی برابر پارسی : سرگروه

سرجوخه

سرجوخه (ارتش)

سرجوخه موقت (ارتش انگلیس)

سرجوش

<hr> مترادف سرحال : تندرست، سالم، صحیح المزاج ، بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور <hr> متضاد سرحال : مریض، بیمار، ناخوش، بدحال، ناشاد

مترادف سرحال : تندرست، سالم، صحیح المزاج ، بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور متضاد سرحال : مریض، بیمار، ناخوش، بدحال، ناشاد

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی