<hr> مترادف شکنج : آژنگ، چروک، پیچ وخم، چین، شکن، ماز

مترادف شکنج : آژنگ، چروک، پیچ وخم، چین، شکن، ماز

شکنج

شکنج دار کردن

شکنج زلف

<hr> مترادف شکنجه : آزار، اذیت، ایذاء، تعذی، تعذیب، زجر، سیاست، ضرب، عذاب

مترادف شکنجه : آزار، اذیت، ایذاء، تعذی، تعذیب، زجر، سیاست، ضرب، عذاب

شکنجه

شکنجه دادن

شکنجه دایم

شکنجه روحی

شکنجه کردن

شکنجه کردن با غلتک

شکنجه کردن با چرخ

شکنجه گر

شکند

شکندگری

شکنشی

<hr> مترادف شکننده : ترد، ناقض

مترادف شکننده : ترد، ناقض

شکننده

<hr> مترادف شکنندگی : تردی، نازکی

مترادف شکنندگی : تردی، نازکی

شکنندگی

شکنه کردن

شکو ه گر

شکوخیدن به شدت

<hr> مترادف شکور : حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار <hr> برابر پارسی : سپاس گزارنده، سپاس گزار، بسیار سپاس گزارنده

مترادف شکور : حقگزار، سپاسگزار، شاکر، شکرگزار برابر پارسی : سپاس گزارنده، سپاس گزار، بسیار سپاس گزارنده

شکور

شکوفا

شکوفا بودن

شکوفا شدن

شکوفا شدن به سرعت و انبوهی

شکوفان شدن

شکوفایی

شکوفایی (گیاه شناسی)

شکوفنده

<hr> مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

شکوفه

شکوفه (گیاه شناسی)

شکوفه دادن

شکوفه دادن (گیاه شناسی)

شکوفه رز

شکوفه مانند

شکوفه کبر (گیاه شناسی)

شکوفه کردن

شکوفه کردن (قدیمی)

شکوفیدن

<hr> مترادف شکوه : اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت | تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله مندی <hr> برابر پارسی : اندایه

مترادف شکوه : اهمیت، بزرگی، تجمل، جاه، جبروت، جلال، جلوه، حشمت، سرفرازی، شان، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مهابت، هیبت | تظلم، تعرض، شکایت، شکوائیه، گلایه، گله، گله مندی برابر پارسی : اندایه

شکوه

شکوه آمیز

شکوه آور

شکوه امیز

شکوه دروغین

<hr> مترادف شکوه مند : باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، شوکتمند، فرمند، مجلل <hr> متضاد شکوه مند : بی شکوه

مترادف شکوه مند : باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، شوکتمند، فرمند، مجلل متضاد شکوه مند : بی شکوه

واژه های حرف "ش" - فارسی به انگلیسی