غرو

غرواش

<hr> مترادف غروب : افول، شام، شامگاهان، عشا <hr> متضاد غروب : طلوع، سحر <hr> برابر پارسی : شامگاه، ایوار، فروشد

مترادف غروب : افول، شام، شامگاهان، عشا متضاد غروب : طلوع، سحر برابر پارسی : شامگاه، ایوار، فروشد

غروب

غروب آفتاب

غروب افتاب

غروب شام

غروب کردن

<hr> مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش <hr> متضاد غرور : خضوع <hr> برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی

مترادف غرور : تفاخر، تفرعن، تکبر، خودخواهی، خودبزرگ بینی، خودپسندی، خودبینی، خودستایی، خویشتن بینی، فخر، کبر، منیت، نخوت، جوش متضاد غرور : خضوع برابر پارسی : خودخواهی، ابرخویشی، باد، برتنی، خود پسندی

غرور

غرور ( عامیانه - انتقادآمیز)

غرور (عامیانه - انتقادآمیز)

غرور آمیز

غرور امیز

<hr> برابر پارسی : خود پسندی جوانی، جوش جوانی، شورجوانی

برابر پارسی : خود پسندی جوانی، جوش جوانی، شورجوانی

غرور جوانی

غرور و بیزاری

غروش

<hr> مترادف غرولند : اعتراض، غر، غرغر

مترادف غرولند : اعتراض، غر، غرغر

غرولند

غرولند کردن

غرولند کردن (خودمانی)

غرولند کردن (عامیانه)

غرولند کردن به شوهر

غرولندو

غرگی

غری

غری (پزشکی)

<hr> مترادف غریب : بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس، بیکس، فقیر، نامحرم، اجنبی، خارجی، بدیع، حیرت انگیز، شگفت، شگفت آور، عجیب، غیرعادی، طرفه، طریف، نو، دورازوطن، دورافتاده <hr> متضاد غریب : آشنا، خویش <hr> برابر پارسی : دورافتاده، بی کس، دور از کاشانه، دور از زادگاه، بیگانه، دور، دور از، ناآشنا، ناشناخته

مترادف غریب : بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس، بیکس، فقیر، نامحرم، اجنبی، خارجی، بدیع، حیرت انگیز، شگفت، شگفت آور، عجیب، غیرعادی، طرفه، طریف، نو، دورازوطن، دورافتاده متضاد غریب : آشنا، خویش برابر پارسی : دورافتاده، بی کس، دور از کاشانه، دور از زادگاه، بیگانه، دور، دور از، ناآشنا، ناشناخته

غریب

غریب (آدم)

<hr> مترادف غریب نواز : غریب پرور، غریب دوست، مهمان نواز <hr> متضاد غریب نواز : غریب آشنا، غریب گداز

مترادف غریب نواز : غریب پرور، غریب دوست، مهمان نواز متضاد غریب نواز : غریب آشنا، غریب گداز

غریب نواز

غریب نوازی

غریب و بی کس (شعر قدیم)

غریب گز

<hr> مترادف غریبه : اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم <hr> متضاد غریبه : آشنا، خودی <hr> برابر پارسی : بیگانه، ناآشنا، ناشناس

مترادف غریبه : اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم متضاد غریبه : آشنا، خودی برابر پارسی : بیگانه، ناآشنا، ناشناس

غریبه

غریبه شدن

غریبه مانند

غریبه وار رفتار کردن

<hr> برابر پارسی : ناآشنایی

غریبی

<hr> برابر پارسی : خروشیدن، فریاد زدن

برابر پارسی : خروشیدن، فریاد زدن

غریدن

غریدن (تندر)

غریدن از شدت خشم

غریدن از شدت درد

غریدن با دندان های نمایان

غریدن سگ با دندان های نمایان

غریدن و راه رفتن

غریزن

<hr> مترادف غریزه : سرشت، طبع، طبیعت، نهاد <hr> برابر پارسی : سرشت، نهاد، خوی

مترادف غریزه : سرشت، طبع، طبیعت، نهاد برابر پارسی : سرشت، نهاد، خوی

غریزه

<hr> مترادف غریزی : جبلی، ذاتی، طبیعی، فطری

مترادف غریزی : جبلی، ذاتی، طبیعی، فطری

غریزی

<hr> مترادف غریق : غرق، غرقه، غوطه ور، فرورفته، مستغرق <hr> برابر پارسی : فروشده در آب

مترادف غریق : غرق، غرقه، غوطه ور، فرورفته، مستغرق برابر پارسی : فروشده در آب

غریق

<hr> مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

مترادف غریو : افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو

واژه های حرف "غ" - فارسی به انگلیسی