<hr> مترادف قسی القلب : بی رحم، تیره دل، سنگدل، سیاه دل، قسی <hr> برابر پارسی : سنگدل، سخت دل

مترادف قسی القلب : بی رحم، تیره دل، سنگدل، سیاه دل، قسی برابر پارسی : سنگدل، سخت دل

قسی القلب

قسی سخت

قسیم

<hr> مترادف قشر : بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه <hr> برابر پارسی : پوسته، پوشش، رویه، لایه

مترادف قشر : بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه برابر پارسی : پوسته، پوشش، رویه، لایه

قشر

قشر (کالبد شناسی)

قشر بندی کردن

قشر جامعه

قشر مخ در مغز سر

قشربستن

قشربندی

قشرهای مختلف

قشرپوست

<hr> مترادف قشری : سطحی، ظاهری، خشکه مقدس، خشک، پوستی، لایه ای <hr> برابر پارسی : تهی مغز، نادان، واپسگرا

مترادف قشری : سطحی، ظاهری، خشکه مقدس، خشک، پوستی، لایه ای برابر پارسی : تهی مغز، نادان، واپسگرا

قشری

قشری گری در اطاعت از کتب مقدس

قشعریره

قشقایی

<hr> مترادف قشقرق : الم شنگه، جاروجنجال، دادوفریاد، غلغله، کولی بازی

مترادف قشقرق : الم شنگه، جاروجنجال، دادوفریاد، غلغله، کولی بازی

قشقرق

قشقره

قشقره (جانورشناسی)

قشقون

قشقون زین اسب

<hr> مترادف قشلاق : زمستانه، قشلاغ، گرمسیر <hr> متضاد قشلاق : ییلاق <hr> برابر پارسی : گرمسیر، گرمسار

مترادف قشلاق : زمستانه، قشلاغ، گرمسیر متضاد قشلاق : ییلاق برابر پارسی : گرمسیر، گرمسار

قشلاق

قشلاق کردن

قشم

قشم (جزیره)

<hr> مترادف قشنگ : جمیل، خوشکل، خوشگل، دلپسند، دلربا، رعنا، زیبا، شیک، ظریف، ملوس، ملیح، نازنین، وجیه <hr> متضاد قشنگ : زشت <hr> برابر پارسی : زیبا، خوشگل

مترادف قشنگ : جمیل، خوشکل، خوشگل، دلپسند، دلربا، رعنا، زیبا، شیک، ظریف، ملوس، ملیح، نازنین، وجیه متضاد قشنگ : زشت برابر پارسی : زیبا، خوشگل

قشنگ

قشنگ ( خودمانی - کنایه آمیز)

قشنگ (عامیانه - کنایه آمیز)

قشنگ (عامیانه)

قشنگ به طور غیرعادی

قشنگ و خوانا

قشنگ کردن

<hr> مترادف قشنگی : جمال، زیبایی، صباحت، ملاحت، نیکویی، وجاهت <hr> متضاد قشنگی : زشتی

مترادف قشنگی : جمال، زیبایی، صباحت، ملاحت، نیکویی، وجاهت متضاد قشنگی : زشتی

قشنگی

قشو

قشو زدن

قشو کردن

قشو کردن اسب

<hr> مترادف قشون : ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، لشکر <hr> برابر پارسی : ارتش، سپاه

مترادف قشون : ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، لشکر برابر پارسی : ارتش، سپاه

قشون

قص

قص (کالبد شناسی)

قص سینه

<hr> مترادف قصاب : سلاخ، گوشت فروش <hr> برابر پارسی : گوشت فروش

مترادف قصاب : سلاخ، گوشت فروش برابر پارسی : گوشت فروش

قصاب

<hr> مترادف قصاب خانه : بسملگاه، سلاخ خانه، سلاخی، قربانگاه، قصابی <hr> برابر پارسی : کشتارگاه

مترادف قصاب خانه : بسملگاه، سلاخ خانه، سلاخی، قربانگاه، قصابی برابر پارسی : کشتارگاه

قصاب خانه

قصابخانه

<hr> مترادف قصابی : سلاخی، کشتار <hr> برابر پارسی : گوشتگری

مترادف قصابی : سلاخی، کشتار برابر پارسی : گوشتگری

قصابی

قصابی کردن

<hr> مترادف قصار : رختشو، گازر

مترادف قصار : رختشو، گازر

قصار

<hr> مترادف قصاص : تلافی، سزا، عقوبت، یاسا <hr> برابر پارسی : سزا، کیفر، خون به خون

مترادف قصاص : تلافی، سزا، عقوبت، یاسا برابر پارسی : سزا، کیفر، خون به خون

واژه های حرف "ق" - فارسی به انگلیسی