<hr> برابر پارسی : ناهماهنگ

نامتوازن

نامتوازن کردن

<hr> مترادف نامتواضع : پرافاده، گنده دماغ، متکبر، مغرور <hr> متضاد نامتواضع : افتاده، متواضع <hr> برابر پارسی : خودخواه، اَبَرتن، بادسار

مترادف نامتواضع : پرافاده، گنده دماغ، متکبر، مغرور متضاد نامتواضع : افتاده، متواضع برابر پارسی : خودخواه، اَبَرتن، بادسار

نامتواضع

نامتوافق

نامتکاثف

نامجاز

نامجزا

نامجلل

نامجهز

<hr> مترادف نامجو : جاه طلب، شهرت خواه، شهرت طلب، نامخواه

مترادف نامجو : جاه طلب، شهرت خواه، شهرت طلب، نامخواه

نامجو

<hr> مترادف نامجویی : جاه طلبی، شهرت طلبی، منصب خواهی، منصب طلبی

مترادف نامجویی : جاه طلبی، شهرت طلبی، منصب خواهی، منصب طلبی

نامجویی

نامحبوب

<hr> برابر پارسی : ناشدنی

نامحتمل

نامحتملانه

<hr> مترادف نامحدود : بی پایان، بی حد، بی شمار، بی مرز، بی نهایت، نامتناهی، نامشخص <hr> متضاد نامحدود : متناهی، محدود <hr> برابر پارسی : بی کرانه، نامرز، بی شمار

مترادف نامحدود : بی پایان، بی حد، بی شمار، بی مرز، بی نهایت، نامتناهی، نامشخص متضاد نامحدود : متناهی، محدود برابر پارسی : بی کرانه، نامرز، بی شمار

نامحدود

<hr> مترادف نامحرم : بیگانه، غریبه، غریب، غماز، ناآشنا <hr> متضاد نامحرم : محرم <hr> برابر پارسی : بیگانه

مترادف نامحرم : بیگانه، غریبه، غریب، غماز، ناآشنا متضاد نامحرم : محرم برابر پارسی : بیگانه

نامحرم

<hr> برابر پارسی : درنیافتنی، ناسهیدنی

برابر پارسی : درنیافتنی، ناسهیدنی

نامحسوس

<hr> برابر پارسی : آب ناشدنی

برابر پارسی : آب ناشدنی

نامحلول

نامخلوط

<hr> مترادف نامدار : اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، معنون، نام آور، نامور <hr> متضاد نامدار : گمنام

مترادف نامدار : اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، معنون، نام آور، نامور متضاد نامدار : گمنام

نامدار

نامداری

نامداوم

نامده

نامدور

<hr> مترادف نامرئی : پنهان، غایب، غیب، غیبی، گم، مخفی، ناپدید، ناپیدا، نامشهود، نهان <hr> متضاد نامرئی : پیدا <hr> برابر پارسی : نادیدنی، نا پیدا

مترادف نامرئی : پنهان، غایب، غیب، غیبی، گم، مخفی، ناپدید، ناپیدا، نامشهود، نهان متضاد نامرئی : پیدا برابر پارسی : نادیدنی، نا پیدا

نامرئی

نامرئی بودن

نامرئی شدن

<hr> مترادف نامربوط : بی ربط، بی سروته، بی مناسبت، بیهوده، چرند، مزخرف، مهمل، نابجا، ناشایست، هجو <hr> متضاد نامربوط : بجا، مربوط، مناسب <hr> برابر پارسی : بی سروته، چرند و پرند، نابسته

مترادف نامربوط : بی ربط، بی سروته، بی مناسبت، بیهوده، چرند، مزخرف، مهمل، نابجا، ناشایست، هجو متضاد نامربوط : بجا، مربوط، مناسب برابر پارسی : بی سروته، چرند و پرند، نابسته

نامربوط

نامربوط به شخص خاصی

نامربوط به مطلب اصلی

نامربوطی

<hr> مترادف نامرتب : آشفته، بی نظم، پراکنده، شلخته، شوریده، مختل، نابسامان، ناجور، ناساز، نامنظم <hr> متضاد نامرتب : آشفته، بسامان، مرتب <hr> برابر پارسی : پراکنده، پساپیش، نا به سامان، نابسامان

مترادف نامرتب : آشفته، بی نظم، پراکنده، شلخته، شوریده، مختل، نابسامان، ناجور، ناساز، نامنظم متضاد نامرتب : آشفته، بسامان، مرتب برابر پارسی : پراکنده، پساپیش، نا به سامان، نابسامان

نامرتب

نامرتب (عامیانه)

نامرتب و چروک دار

نامرتب و چروکدار کردن جامه

نامرتب و چروکدارشدن جامه

نامرتب کردن

نامرتبط

<hr> مترادف نامرد : بی حمیت، دیوث، زن بمزد، قرمساق، بی غیرت، بی مروت، عنین، ناتوان، امرد، ترسو، جبون <hr> متضاد نامرد : مرد

مترادف نامرد : بی حمیت، دیوث، زن بمزد، قرمساق، بی غیرت، بی مروت، عنین، ناتوان، امرد، ترسو، جبون متضاد نامرد : مرد

نامرد

<hr> مترادف نامردانه : بنامردی، ناجوانمردانه <hr> متضاد نامردانه : مردانه

مترادف نامردانه : بنامردی، ناجوانمردانه متضاد نامردانه : مردانه

نامردانه

نامردانه (عامیانه)

<hr> مترادف نامردمی : پست فطرتی، پستی، دنائت، فرومایگی، ناکسی، بی رحمی، ددمنشی، دیوخویی، ناتوانی

مترادف نامردمی : پست فطرتی، پستی، دنائت، فرومایگی، ناکسی، بی رحمی، ددمنشی، دیوخویی، ناتوانی

نامردمی

<hr> مترادف نامردی : ناجوانمردی، بی حمیتی، بی غیرتی، عنن، ناتوانی، بزدلی، جبن <hr> متضاد نامردی : مردی، غیرت

مترادف نامردی : ناجوانمردی، بی حمیتی، بی غیرتی، عنن، ناتوانی، بزدلی، جبن متضاد نامردی : مردی، غیرت

نامردی

نامردی کردن (عامیانه)

نامرسوم

نامرعوب

<hr> برابر پارسی : وازده، ناپسند، آبدیده

برابر پارسی : وازده، ناپسند، آبدیده

واژه های حرف "ن" - فارسی به انگلیسی