همخوانان

همخوانگر

همخوانی

همخوانی داشتن

همخورد

همخوی

همداری

همداستانی

همدان

همدان (شهر)

همدانی

همداو

همداوی

همدرد

همدردانه

<hr> مترادف همدردی : تسلیت

همدردی

همدردی زدائی

همدردی کردن

همدردی کردن (سخت)

همدرس

<hr> مترادف همدست : شریک، متفق، معاون، معین، همراه

مترادف همدست : شریک، متفق، معاون، معین، همراه

همدست

همدست دشمن

همدست زیر جلی

همدست شدن

همدست کردن

<hr> مترادف همدستان : ایادی

همدستان

همدسته

همدسته شدن

<hr> مترادف همدستی : اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، معاضدت، معاونت، همراهی، یاری

مترادف همدستی : اتحاد، اتفاق، تعاون، دستگیری، سازش، شراکت، کمک، مصاحبت، معاضدت، معاونت، همراهی، یاری

همدستی

همدستی (خودمانی)

همدستی (عامیانه)

همدستی با دشمن

همدستی در کار بد

همدستی کردن

<hr> مترادف همدل : متحد، موافق، هم راء ی، یکرنگ

مترادف همدل : متحد، موافق، هم راء ی، یکرنگ

همدل

همدل بودن با

همدل و همزبان بودن

همدل و همصدا

همدل و همصدا شدن

همدل و همصدا کردن

همدلانه

<hr> مترادف همدلی : اتحاد، اتفاق، سازواری، وفاق، همراهی، هم فکری، یکرنگی، یگانگی <hr> متضاد همدلی : نفاق

مترادف همدلی : اتحاد، اتفاق، سازواری، وفاق، همراهی، هم فکری، یکرنگی، یگانگی متضاد همدلی : نفاق

همدلی

همدلی کردن

<hr> مترادف همدم : انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، هم زبان، هم صحبت، همنشین، یار

مترادف همدم : انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، هم زبان، هم صحبت، همنشین، یار

همدم

همدم (خودمانی)

همدم (عامیانه)

<hr> مترادف همدمی : تولا، دوستی، رفاقت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، هم صحبتی، هم نشینی، هم نفسی

مترادف همدمی : تولا، دوستی، رفاقت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، هم صحبتی، هم نشینی، هم نفسی

واژه های حرف "ه" - فارسی به انگلیسی