تب شدید

تب فروکاستی

تب لت

تب محترقه

تب نههtab nehe

تب همیشگی از سل

تب و تاب

تب و تاب داشتن

تب و لرز

تب چهارم

تب کا

تب گرم

تباح

<hr> مترادف تبادل : تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضه | مبادله، ردوبدل، عوض وبدل، معاوضه <hr> برابر پارسی : داد و ستد، جابجایی

مترادف تبادل : تبدیل، تعویض، تهاتر، مبادله، معاوضه | مبادله، ردوبدل، عوض وبدل، معاوضه برابر پارسی : داد و ستد، جابجایی

تبادل

تبادل اتش

تبادل اطلاعات

<hr> برابر پارسی : هم اندیشی، رَمش اندیشه ها، رایزنی

برابر پارسی : هم اندیشی، رَمش اندیشه ها، رایزنی

تبادل افکار

تبادل زندانی

تبادل شبدری

تبادل فرهنگی

تبادل متقابل

تبادل مواد

<hr> برابر پارسی : گفتگو، گفتمان

برابر پارسی : گفتگو، گفتمان

تبادل نظر

<hr> مترادف تبار : آل، خاندان، خانواده، دودمان، نسب، نسل، اصل، گوهر، نژاد، نابودی، هلاک، هلاکت

مترادف تبار : آل، خاندان، خانواده، دودمان، نسب، نسل، اصل، گوهر، نژاد، نابودی، هلاک، هلاکت

تبار

تبار هخامنش دیار بالاگریوه

تبارزه

تبارنامهٔ خدایان

<hr> مترادف تبارک : تقدس، خجستگی، مروا، میمنت <hr> متضاد تبارک : مرغوا

مترادف تبارک : تقدس، خجستگی، مروا، میمنت متضاد تبارک : مرغوا

تبارک

تبارک الله

تبارک و تعالی

تباسین

تباشیر

تباشیر بشر

تبافی

<hr> مترادف تبانی : توطئه، دسیسه، توطئه گری، دسیسه چینی، ساخت وپاخت، توافق پنهانی، هم دستی <hr> برابر پارسی : نهان پیمانی، ساخت و پاخت، سازش

مترادف تبانی : توطئه، دسیسه، توطئه گری، دسیسه چینی، ساخت وپاخت، توافق پنهانی، هم دستی برابر پارسی : نهان پیمانی، ساخت و پاخت، سازش

تبانی

<hr> مترادف تبانی کردن : توطئه کردن، دسیسه چیدن، دسیسه چینی کردن، ساخت وپاخت کردن، توطئه گری کردن، هم دستی کردن، هم دست شدن

مترادف تبانی کردن : توطئه کردن، دسیسه چیدن، دسیسه چینی کردن، ساخت وپاخت کردن، توطئه گری کردن، هم دستی کردن، هم دست شدن

تبانی کردن

<hr> مترادف تباه : پایمال، تبه، تلف، خراب، زایل، ضایع، فاسد، هبا، منهدم، نفله، هدر، مضمحل، منکوب، آشفته، پریشان، نابسامان، باطل، نادرست، خطا، ناراست

مترادف تباه : پایمال، تبه، تلف، خراب، زایل، ضایع، فاسد، هبا، منهدم، نفله، هدر، مضمحل، منکوب، آشفته، پریشان، نابسامان، باطل، نادرست، خطا، ناراست

تباه

<hr> مترادف تباه شدن : ضایع گشتن، فاسد شدن، خراب شدن، ویران گشتن، تلف شدن، نفله شدن، نابود گشتن، هلاک شدن

مترادف تباه شدن : ضایع گشتن، فاسد شدن، خراب شدن، ویران گشتن، تلف شدن، نفله شدن، نابود گشتن، هلاک شدن

تباه شدن

تباه و نابود

تباه و هلاک

تباه و گندیده

<hr> مترادف تباه کردن : خراب کردن، فاسد کردن، ضایع کردن، نفله کردن، هدر دادن، پامال کردن، پایمال کردن، تلف کردن

مترادف تباه کردن : خراب کردن، فاسد کردن، ضایع کردن، نفله کردن، هدر دادن، پامال کردن، پایمال کردن، تلف کردن

تباه کردن

تباه کردن چشم

تباها

تباهه

تباهگاه

<hr> مترادف تباهی : بدی، ردائت، فتنه، فساد ، خرابی، ویرانی ، انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم، آشفتگی، پریشانی، نابسامانی <hr> متضاد تباهی : نیکی، آبادی، عمران

مترادف تباهی : بدی، ردائت، فتنه، فساد ، خرابی، ویرانی ، انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم، آشفتگی، پریشانی، نابسامانی متضاد تباهی : نیکی، آبادی، عمران

واژه های حرف "ت" - پیشنهاد کاربران