<hr> مترادف تجاهر : تظاهر کردن، ظاهرشدن، آشکار کردن

مترادف تجاهر : تظاهر کردن، ظاهرشدن، آشکار کردن

تجاهر

<hr> مترادف تجاهل : جاهل نمایی، جهل نمایی، نادان نمایی، نادانی، خود را به نادانی زدن <hr> برابر پارسی : نا دان نمایی، بیخرد نمایی، خودرا بنادانی زدن

مترادف تجاهل : جاهل نمایی، جهل نمایی، نادان نمایی، نادانی، خود را به نادانی زدن برابر پارسی : نا دان نمایی، بیخرد نمایی، خودرا بنادانی زدن

تجاهل

تجاهل کردن

<hr> مترادف تجاوز : اجحاف، تخطی، تخلف، تعدی، تعرض، دست درازی، دست اندازی، حدشکنی، مرزشکنی، هتک عصمت، عمل منافی عفت به عنف، اغماض، چشم پوشی، عفو، گذشت، اجحاف کردن، تخطی کردن، حدشکنی کردن، سرپیچی کردن <hr> برابر پارسی : دست درازی، بیرون از اندازه، تازش، چنگ اندازی

مترادف تجاوز : اجحاف، تخطی، تخلف، تعدی، تعرض، دست درازی، دست اندازی، حدشکنی، مرزشکنی، هتک عصمت، عمل منافی عفت به عنف، اغماض، چشم پوشی، عفو، گذشت، اجحاف کردن، تخطی کردن، حدشکنی کردن، سرپیچی کردن برابر پارسی : دست درازی، بیرون از اندازه، تازش، چنگ اندازی

تجاوز

تجاوز به حقوق دیگران

تجاوز به حقوق کسی کردن

تجاوز به زور

تجاوز به عنف

تجاوز جنسی

تجاوز زناشویی

تجاوز فرمودن

تجاوز نمیکرد

<hr> مترادف تجاوز کردن : تعدی کردن، تعرض کردن، دست اندازی کردن، دست درازی کردن، حدشکنی کردن، مرزشکنی کردن، اجحاف کردن، تخطی کردن، هتک عصمت کردن، هتک حیثیت کردن <hr> برابر پارسی : گافیدن

مترادف تجاوز کردن : تعدی کردن، تعرض کردن، دست اندازی کردن، دست درازی کردن، حدشکنی کردن، مرزشکنی کردن، اجحاف کردن، تخطی کردن، هتک عصمت کردن، هتک حیثیت کردن برابر پارسی : گافیدن

تجاوز کردن

تجاوز کردن از

تجاوز کردن به

<hr> برابر پارسی : دستاندازیها، دست درازیها، چنگاندازیها

برابر پارسی : دستاندازیها، دست درازیها، چنگاندازیها

تجاوزات

<hr> مترادف تجاوزگر : متجاوز، متعدی، متعرض، حدشکن، تجاوزکار

مترادف تجاوزگر : متجاوز، متعدی، متعرض، حدشکن، تجاوزکار

تجاوزگر

تجد

تجدانو

<hr> مترادف تجدد : نوگرایی، نوآوری، نوپرستی، روشنفکری، تازه شدن، نو شدن <hr> برابر پارسی : نوخواهی، نوجویی، نوآوری، تازه گرایی، نومنشی

مترادف تجدد : نوگرایی، نوآوری، نوپرستی، روشنفکری، تازه شدن، نو شدن برابر پارسی : نوخواهی، نوجویی، نوآوری، تازه گرایی، نومنشی

تجدد

تجدد خواهی

<hr> مترادف تجدد طلب : نوگرا، نوجو، روشن فکر، متجدد، منورالفکر <hr> متضاد تجدد طلب : سنت گرا، تحجرگرا

مترادف تجدد طلب : نوگرا، نوجو، روشن فکر، متجدد، منورالفکر متضاد تجدد طلب : سنت گرا، تحجرگرا

تجدد طلب

تجدد گرایی

تجدونها

<hr> مترادف تجدید : ازسرگیری، تازگی، دوبارگی، نوسازی، نوی، نو کردن، از نو ساختن، نمره حد نصاب قبولی نیاوردن <hr> برابر پارسی : نو کردن، ازسرگیری، تازه کردن، دوباره

مترادف تجدید : ازسرگیری، تازگی، دوبارگی، نوسازی، نوی، نو کردن، از نو ساختن، نمره حد نصاب قبولی نیاوردن برابر پارسی : نو کردن، ازسرگیری، تازه کردن، دوباره

تجدید

<hr> برابر پارسی : باززیستی

تجدید حیات

تجدید خاطره

تجدید شدنی

تجدید فراش

تجدید قوا

تجدید قوا کردن

تجدید معاهدت

تجدید مناقصه

تجدید ناپذیر

<hr> برابر پارسی : بازنگری

تجدید نظر

تجدید نظر خواه

تجدید نظر کردن

تجدید نظرطلب

تجدید پذیر

تجدیدمیثاق

تجدیدنظرطلبی

تجر

تجرئه

تجربت رفتن

<hr> مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن <hr> برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

واژه های حرف "ت" - پیشنهاد کاربران