تذهبن

تذهبین

<hr> مترادف تذهیب : زراندود، طلاپوشی، طلاکاری، مذهب، تمویه، مطلاپوشی، زراندود کردن، طلاکاری کردن

مترادف تذهیب : زراندود، طلاپوشی، طلاکاری، مذهب، تمویه، مطلاپوشی، زراندود کردن، طلاکاری کردن

تذهیب

<hr> مترادف تذکار : تذکر، ذکر، یادآوری

مترادف تذکار : تذکر، ذکر، یادآوری

تذکار

<hr> مترادف تذکر : تذکره، تذکیر، یادآوری، یادکرد، به یاد آوردن، یادآور شدن، متذکر شدن، یاد کردن، پند گرفتن <hr> برابر پارسی : یادآوری، گوشزد

مترادف تذکر : تذکره، تذکیر، یادآوری، یادکرد، به یاد آوردن، یادآور شدن، متذکر شدن، یاد کردن، پند گرفتن برابر پارسی : یادآوری، گوشزد

تذکر

<hr> مترادف تذکر دادن : خاطرنشان کردن، خاطرنشان ساختن، یادآوری کردن، متذکرشدن، یادآور شدن

مترادف تذکر دادن : خاطرنشان کردن، خاطرنشان ساختن، یادآوری کردن، متذکرشدن، یادآور شدن

تذکر دادن

تذکر دهنده

تذکر رئیس جلسه به نمایندگان

<hr> مترادف تذکره : بیوگرافی، زندگی نامه شعرا، تاریخ، جنگ، سفینه، کتاب، مجموعه، پاسپورت، گذرنامه، یاد، یادآوری، یادگار، یادداشت

مترادف تذکره : بیوگرافی، زندگی نامه شعرا، تاریخ، جنگ، سفینه، کتاب، مجموعه، پاسپورت، گذرنامه، یاد، یادآوری، یادگار، یادداشت

تذکره

تذکره الاولیا

تذکره امین احمدرازی

تذکره شیخ داود انطاکی

تذکره میخانه

تذکرون

<hr> مترادف تذکیر : اندرز، پند، پنددهی، تذکر، خطابه، ذکر، صلاح گویی، موعظه، نصح، نصیحت، وعظ، یادکرد، پند دادن، نصیحت کردن، اندرز دادن، یادآوری کردن، موعظه کردن، وعظ کردن <hr> برابر پارسی : نرینگی

مترادف تذکیر : اندرز، پند، پنددهی، تذکر، خطابه، ذکر، صلاح گویی، موعظه، نصح، نصیحت، وعظ، یادکرد، پند دادن، نصیحت کردن، اندرز دادن، یادآوری کردن، موعظه کردن، وعظ کردن برابر پارسی : نرینگی

تذکیر

تذکیه ی نفس

تذییل

<hr> مترادف تر : خیس، مرطوب، نم، نمسار، نمناک ، باطراوت، تازه ، تردامن، فاسق، ملوث، صعوه <hr> متضاد تر : خشک، پلاسیده، پژمرده

مترادف تر : خیس، مرطوب، نم، نمسار، نمناک ، باطراوت، تازه ، تردامن، فاسق، ملوث، صعوه متضاد تر : خشک، پلاسیده، پژمرده

تر

تر انگیز

تر تراک

تر زدن

تر زدن به کسی

تر شدن دامن

تر شده یا نمناک

<hr> مترادف تر و تازه : باطراوت، شاداب ، تازه، نو، جدید <hr> متضاد تر و تازه : خشکیده، پژمرده، پلاسیده

مترادف تر و تازه : باطراوت، شاداب ، تازه، نو، جدید متضاد تر و تازه : خشکیده، پژمرده، پلاسیده

تر و تازه

تر و تازه و شاداب

تر و تازگی

تر و خشک کردن

تر و فرز

تر وتازه و شا اب

تر کار

تر گشتن

ترا

ترا کنشی

ترائب

ترااتو

<hr> مترادف تراب : ثری، خاک، زمین، طین، گل <hr> متضاد تراب : ماء

مترادف تراب : ثری، خاک، زمین، طین، گل متضاد تراب : ماء

واژه های حرف "ت" - پیشنهاد کاربران