دربیان علت

دربیجوقاب

دربیمارستان خوابیده

درت

درتان

درتشه

درتوان

درتیام

درثین

<hr> مترادف درج : ثبت، ضبط، قید کردن، گنجانیدن، مندرج، طومار، نامه، نوشته <hr> برابر پارسی : نوشتن، گنجاندن، جای دادن

مترادف درج : ثبت، ضبط، قید کردن، گنجانیدن، مندرج، طومار، نامه، نوشته برابر پارسی : نوشتن، گنجاندن، جای دادن

درج

درج بلورین

درج شده

درج کردن

درجا

<hr> مترادف درجات : پایه ها، مراتب، مراحل، منازل <hr> برابر پارسی : پایگان، زینه ها

مترادف درجات : پایه ها، مراتب، مراحل، منازل برابر پارسی : پایگان، زینه ها

درجات

درجات حوزه علمیه

درجات روحانیون مسیحی

درجات نظامی

درجات وابستگی به مواد اعتیاد اور

درجادون

درجتش

درجستند

درجسن

درجــه و مقام درحکومت

<hr> مترادف درجه : پایه، رتبه، مرتبه، حد، میزان، جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، پله، نردبان <hr> برابر پارسی : زینه، پایه، رده، جایگاه، دسته، میزان

مترادف درجه : پایه، رتبه، مرتبه، حد، میزان، جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، پله، نردبان برابر پارسی : زینه، پایه، رده، جایگاه، دسته، میزان

درجه

درجه ارتشی

درجه ای در ارتش

درجه ای در ایین مسیح

درجه بندی

درجه بندی رنگ در نقاشی

<hr> برابر پارسی : دما

درجه حرارت

درجه خلوص

درجه خلوص ظاهری

<hr> برابر پارسی : پایه دار، پایه ور

برابر پارسی : پایه دار، پایه ور

درجه دار

درجه دار دریایی

درجه در ورزش رزمی

درجه دشواری مرحله

درجه عالی نظامی

درجه های ارتش افغانستان

درجه کشتن

درجه کوتاهی و بلندی صدا

درجوار

درجک

درجیدن

درجیک

درح

درحال عبادت

درحال ناله کردن

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "د" - پیشنهاد کاربران