دل ژین

دل کسی با کسی صاف شدن

دل کسی ترکیدن

دل کسی را اب کردن

دل کندن

دل گرفتگی

دل گسل

دل گشاد

دل یکتا داشتن

دلا

دلا ریس

دلار

دلارا

دلارا قهرمان

<hr> مترادف دلارام : دلبر، دلربا، دلنواز، محبوب، محبوبه، معشوق، همدم <hr> متضاد دلارام : دلازار

مترادف دلارام : دلبر، دلربا، دلنواز، محبوب، محبوبه، معشوق، همدم متضاد دلارام : دلازار

دلارام

دلارام حی

دلارامی

دلارز

دلاریا

دلاش

دلاق

<hr> مترادف دلال : شیوه، عشوه، غمزه، غنج، کرشمه، ناز، اخمناز، نازوادا | واسطه، امانت فروش، سمسار <hr> برابر پارسی : داد و ستدگر

مترادف دلال : شیوه، عشوه، غمزه، غنج، کرشمه، ناز، اخمناز، نازوادا | واسطه، امانت فروش، سمسار برابر پارسی : داد و ستدگر

دلال

دلال خطرات

دلال رسمی بیمه

دلال مبین

دلال محبت

دلال مظلمه

دلال کردن

<hr> مترادف دلالت : ارشاد، رهنمایی، رهنمود، رهنمون، هدایت <hr> برابر پارسی : راهنمایی، راهنمودی، فرنودی

مترادف دلالت : ارشاد، رهنمایی، رهنمود، رهنمون، هدایت برابر پارسی : راهنمایی، راهنمودی، فرنودی

دلالت

دلالت اقتضاء

دلالت تنبیه و ایماء

دلالت داشتن

دلالت ضمنی داشتن بر

دلالت مطابقی

دلالت می کند

دلالت کردن

دلاله

دلالو

<hr> برابر پارسی : میانه گری، میان جیگری

برابر پارسی : میانه گری، میان جیگری

دلالی

دلالی محبت

دلان

دلانا

دلاوا

<hr> مترادف دلاور : باجرئت، باشهامت، بهادر، بی باک، بی پروا، پهلوان، پیکارجو، تهمتن، جنجگو، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، رشید، سلحشور، شجاع، شوالیه، غازی، نامجو، نترس، نیو، یل <hr> متضاد دلاور : ترسو، جبون

مترادف دلاور : باجرئت، باشهامت، بهادر، بی باک، بی پروا، پهلوان، پیکارجو، تهمتن، جنجگو، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، رشید، سلحشور، شجاع، شوالیه، غازی، نامجو، نترس، نیو، یل متضاد دلاور : ترسو، جبون

واژه های حرف "د" - پیشنهاد کاربران