<hr> مترادف رخ : چهره، رخسار، رخساره، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، وجه، برج، قلعه، پهلوان، جنگجو، گرد، سیمرغ، عنقا | رخنه، شکاف

مترادف رخ : چهره، رخسار، رخساره، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، وجه، برج، قلعه، پهلوان، جنگجو، گرد، سیمرغ، عنقا | رخنه، شکاف

رخ

رخ اوردن

رخ بام

رخ تر

رخ جوش

رخ خو

رخ دادن

رخ در نقاب

رخ دهد

رخ مانه

رخ می دهد

رخ نامه

رخ نما

رخ نمود

رخ نمودن

رخاء

<hr> مترادف رخام : مرمر

رخام

رخام گچی

رخبن

رخبین

<hr> مترادف رخت : پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع

مترادف رخت : پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع

رخت

رخت اویز

رخت بردن

رخت به صحرا نهادن

رخت حمام

رخت شوی

رخت شویی

رخت عروس

رخت فرو گرفتن

رخت و لباس

رخت و پارچه

رخت و پخت

رخت پرداختن

رخت کن

رخت کیانی

رختاب

<hr> مترادف رختخواب : بستر، تختخواب، تشک، خوابگاه، فراش، نهالی

مترادف رختخواب : بستر، تختخواب، تشک، خوابگاه، فراش، نهالی

رختخواب

رختن

رختکن حمام

رختیان

رخج

<hr> مترادف رخداد : اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، ماجرا، واقعه

مترادف رخداد : اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، ماجرا، واقعه

رخداد

رخزاد

رخس

<hr> مترادف رخسار : چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه

مترادف رخسار : چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه

رخسار

<hr> مترادف رخساره : چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، عارض، عذار، وجنات، وجه

مترادف رخساره : چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، عارض، عذار، وجنات، وجه

واژه های حرف "ر" - پیشنهاد کاربران