زبانه کلید

زبانهای منشعب از لاتین

زبانک

زبانک انداختن

<hr> مترادف زبانی : شفاهی، فمی <hr> متضاد زبانی : قلمی، کتبی

مترادف زبانی : شفاهی، فمی متضاد زبانی : قلمی، کتبی

زبانی

زبانی از شاخه زبان های هند و ایران

زبانی در برنامه نویسی

زبانی در جنوب در هندوستان

زبانی قراردادی

زبانی کردار

زبانی که در بین النهرین رایج بود

زبانیه کردار

زبت

زبح

زبد

زبد البول

<hr> مترادف زبر : بالا، فوق، کسره | خشن، درشت، زمخت، ضخیم، ناصاف <hr> متضاد زبر : پایین، زیر | لین، نرم

مترادف زبر : بالا، فوق، کسره | خشن، درشت، زمخت، ضخیم، ناصاف متضاد زبر : پایین، زیر | لین، نرم

زبر

زبر دستی در انجام کاری

زبر سون

زبر و ناهموار

زبر و پینه بسته

زبرا

زبرانو

زبرجد

<hr> مترادف زبردست : استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر، زبل، زرنگ، باکفایت، مقتدر

مترادف زبردست : استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر، زبل، زرنگ، باکفایت، مقتدر

زبردست

<hr> مترادف زبردستی : تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت، اقتدار، توانایی

مترادف زبردستی : تبحر، چابکی، چالاکی، خبرگی، زرنگی، قدرت، مهارت، اقتدار، توانایی

زبردستی

زبرراندن

زبررفت

زبررفتن

زبرصوت

زبرقان

زبرمیدن

زبره

زبروند

زبرپوش

زبرک

زبرگان

زبری و ناهمواری

زبریدن

زبق

<hr> مترادف زبل : چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان <hr> متضاد زبل : چلمن، دست وپاچلفتی

مترادف زبل : چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان متضاد زبل : چلمن، دست وپاچلفتی

واژه های حرف "ز" - پیشنهاد کاربران