عشوه و غمزه

عشوه چون شکر خوردن

<hr> مترادف عشوه گر : افسونگر، طناز، عشوه ساز، عشوه کار، لوند <hr> برابر پارسی : باکرشمه، باناز، لوند

مترادف عشوه گر : افسونگر، طناز، عشوه ساز، عشوه کار، لوند برابر پارسی : باکرشمه، باناز، لوند

عشوه گر

عشوهیدن

<hr> مترادف عشیره : آل، ایل، طیره، خاندان، خانواده، طایفه، قبیله <hr> برابر پارسی : تیره، تبار، خانوار، دودمان

مترادف عشیره : آل، ایل، طیره، خاندان، خانواده، طایفه، قبیله برابر پارسی : تیره، تبار، خانوار، دودمان

عشیره

عشیره محمودی

عشیره معاویه

عشیره مگاطیف

عشیقه

<hr> مترادف عصا : چوبدستی، خیزران <hr> برابر پارسی : چوبدستی، چوپ، دستواره

مترادف عصا : چوبدستی، خیزران برابر پارسی : چوبدستی، چوپ، دستواره

عصا

عصا بدست

عصا قورت داده

عصائب

<hr> مترادف عصابه : دستار، سربند، عمامه، مندیل، گروه، فوج

مترادف عصابه : دستار، سربند، عمامه، مندیل، گروه، فوج

عصابه

<hr> مترادف عصاره : آب، افشره، جوهر، چکیده، شهد، شیره، عرق، عصیر، لب، مرق <hr> برابر پارسی : افشره، شیرابه، فشرده

مترادف عصاره : آب، افشره، جوهر، چکیده، شهد، شیره، عرق، عصیر، لب، مرق برابر پارسی : افشره، شیرابه، فشرده

عصاره

عصاره نالی

عصاره نخل اره ای

عصاره هستی

عصاره گرفته شده میوه ها

عصاره گوجه فرنگی

عصاره گیاه

عصاریدن

عصان

عصاک

عصای دکل

عصای معلولین

<hr> مترادف عصب : پی، رگ <hr> برابر پارسی : پی، سُهِشگر

مترادف عصب : پی، رگ برابر پارسی : پی، سُهِشگر

عصب

عصب بزرگ بدن

عصب بینایی

عصب دهم مغزی

عصب پا

عصب پزشکی

عصب کشی

<hr> مترادف عصبانی : تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی، عصبی مزاج، غضبناک <hr> متضاد عصبانی : آرام، سلیم <hr> برابر پارسی : خشمگین، برآشفته، تندخو، جوشی

مترادف عصبانی : تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی، عصبی مزاج، غضبناک متضاد عصبانی : آرام، سلیم برابر پارسی : خشمگین، برآشفته، تندخو، جوشی

عصبانی

عصبانی بودن

<hr> برابر پارسی : برآشفتن

عصبانی شدن

عصبانی کردن

<hr> مترادف عصبانیت : اوقات تلخی، بدخویی، تغیر، تندمزاجی، تندخویی، خشمگینی، خشم، غضبناکی، غضب، لج <hr> برابر پارسی : خشم، برآشفتگی

مترادف عصبانیت : اوقات تلخی، بدخویی، تغیر، تندمزاجی، تندخویی، خشمگینی، خشم، غضبناکی، غضب، لج برابر پارسی : خشم، برآشفتگی

عصبانیت

عصبه

<hr> مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود <hr> متضاد عصبی : آرام، سلیم <hr> برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود متضاد عصبی : آرام، سلیم برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

عصبی

عصبی در پا و کمر

عصبی در کمر وپا

عصبی شدن

عصبی کردن

<hr> مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن <hr> برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

واژه های حرف "ع" - پیشنهاد کاربران