پیشنهاد کاربران

عالی اباد غار

عالی احمدان

عالی اوشاقی قشلاق چرخلو

عالی ایلی

عالی برتر

عالی بود

عالی بیگی

عالی ترین سند حقوقی یک کشور

عالی جاه

<hr> برابر پارسی : بزرگوار، والاگاه | بزرگوار، ارجمند، گرانمایه، والاگهر

برابر پارسی : بزرگوار، والاگاه | بزرگوار، ارجمند، گرانمایه، والاگهر

عالی جناب

<hr> مترادف عالی رتبه : بلندمرتبه، بلندمقام، صاحب منصب، عالیجاه، عالی مقام، گران پایه، والاشان، والامرتبه، والامقام <hr> برابر پارسی : بلند پایه، گرانمایه، والا جایگاه

مترادف عالی رتبه : بلندمرتبه، بلندمقام، صاحب منصب، عالیجاه، عالی مقام، گران پایه، والاشان، والامرتبه، والامقام برابر پارسی : بلند پایه، گرانمایه، والا جایگاه

عالی رتبه

<hr> مترادف عالی قدر : ارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گران پایه، مفخم، والامقام، والا <hr> برابر پارسی : پر ارزش، پر بها، والاجاه

مترادف عالی قدر : ارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گران پایه، مفخم، والامقام، والا برابر پارسی : پر ارزش، پر بها، والاجاه

عالی قدر

عالی محمود

عالی محمودی

عالی مرتبت

عالی مرتبه

<hr> مترادف عالی مقام : صاحب منصب، عالی رتبه، والامقام <hr> برابر پارسی : بلند پایه، ارجمند

مترادف عالی مقام : صاحب منصب، عالی رتبه، والامقام برابر پارسی : بلند پایه، ارجمند

عالی مقام

عالی مقدار

عالی منظر

عالی مهمید

<hr> مترادف عالی نسب : شریف نسب، عالی نژاد، نجیب زاده، نژاده، والاتبار <hr> برابر پارسی : والاتبار، والانژاد

مترادف عالی نسب : شریف نسب، عالی نژاد، نجیب زاده، نژاده، والاتبار برابر پارسی : والاتبار، والانژاد

عالی نسب

عالی و جمالی

عالی پیر و علی مومن

عالیا

عالیات

عالیس

عالیستو

عالیسیر

عالیشاه

عالیم

عالین

عالیه

عالیوند

عالیکلا اهی

<hr> مترادف عام : همگان، همه، عمومی، کلی، همگانی، عامی، عمیم، فراگیر <hr> متضاد عام : خاص <hr> برابر پارسی : توده، مردم، همگان، همه

مترادف عام : همگان، همه، عمومی، کلی، همگانی، عامی، عمیم، فراگیر متضاد عام : خاص برابر پارسی : توده، مردم، همگان، همه

عام

عام الجماعه

عام الشمول

عام المنفعه

عام جمیع

عام و خاص

عام ورزیدن

<hr> برابر پارسی : دیده و دانسته، آگاهانه، ازروی آگاهی

برابر پارسی : دیده و دانسته، آگاهانه، ازروی آگاهی

عامدانه

عامر

عامروی

عامری

<hr> مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده <hr> برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته

مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته

واژه های حرف "ع" - پیشنهاد کاربران