نصیر خان سردار جنگ

نصیراباد دشت زرین

نصیره

نصیری

نصیری کاویانی

نصین

<hr> مترادف نضج : پختگی، رسیدگی، رونق، قوام

مترادف نضج : پختگی، رسیدگی، رونق، قوام

نضج

نضجی

نضر

نضم و ترتیب

نضوجلباب

نضیج

نضیچ

نطاق بر میان

نطاق فراق

نطاقی

نطرون

<hr> مترادف نطع : ادیم، بساط، سفره، سماط

مترادف نطع : ادیم، بساط، سفره، سماط

نطع

نطع ارزق

نطعی

نطف

<hr> مترادف نطفه : اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی <hr> برابر پارسی : تَنده، تخم، تخمه، تخمک

مترادف نطفه : اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی برابر پارسی : تَنده، تخم، تخمه، تخمک

نطفه

نطفه یابی

<hr> مترادف نطق : بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، گویایی <hr> متضاد نطق : عجمت، گنگی <hr> برابر پارسی : سخنرانی، سخنگویی، سخنوری، گفتار

مترادف نطق : بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، گویایی متضاد نطق : عجمت، گنگی برابر پارسی : سخنرانی، سخنگویی، سخنوری، گفتار

نطق

نطق پیش از دستور

نطق کردن

نطق گتیسبورگ

نطقش کور شده

نطقی

نطنج

نطنز

نطیره

نظار

<hr> مترادف نظارت : بازرسی، بررسی، سرپرستی، مباشرت، مراقبت، تماشا، نظر، نگرش <hr> برابر پارسی : بازبینی، بازرسی، پاییدن، دیدوری، فردید، وارسی

مترادف نظارت : بازرسی، بررسی، سرپرستی، مباشرت، مراقبت، تماشا، نظر، نگرش برابر پارسی : بازبینی، بازرسی، پاییدن، دیدوری، فردید، وارسی

نظارت

نظارت استصوابی

نظارت استطلاعی

نظارت ایا داوری ست

نظارت بهداشتی

نظارت شدید

نظارت عالیه

نظارت متمرکز

نظارت کردن

<hr> مترادف نظاره : تماشا، دید، نظر، نگاه، نگرش <hr> برابر پارسی : نگاه

مترادف نظاره : تماشا، دید، نظر، نگاه، نگرش برابر پارسی : نگاه

نظاره

<hr> برابر پارسی : نگاه کردن، نگریستن

برابر پارسی : نگاه کردن، نگریستن

نظاره کردن

نظاره کنند

<hr> مترادف نظاره گر : بیننده، تماشاچی، تماشاگر، شاهد <hr> برابر پارسی : بیننده

مترادف نظاره گر : بیننده، تماشاچی، تماشاگر، شاهد برابر پارسی : بیننده

واژه های حرف "ن" - پیشنهاد کاربران