ناتوان در امیزش جنسی

ناتوان در رابطه جنسی

ناتوان ساختن

ناتوان شدن

ناتوان کننده

ناتوان گشتن

ناتوانا

<hr> مترادف ناتوانی : بی حالی، درماندگی، رخوت، سستی، ضعف، عجز، کم زوری، نازورمندی، عنن <hr> متضاد ناتوانی : توانمندی

مترادف ناتوانی : بی حالی، درماندگی، رخوت، سستی، ضعف، عجز، کم زوری، نازورمندی، عنن متضاد ناتوانی : توانمندی

ناتوانی

ناتوانی جنسی

ناتوانی مردان در بیان احساسات

ناتور

ناتورالیست

ناتورالیستی

ناتورالیسم

ناتوو

ناتیلا

ناجا

ناجایز

ناجح

ناجحتان

ناجرم

ناجع امدن

ناجه

ناجو

<hr> مترادف ناجوانمردانه : نامردانه، سفله وار <hr> متضاد ناجوانمردانه : جوانمردانه

مترادف ناجوانمردانه : نامردانه، سفله وار متضاد ناجوانمردانه : جوانمردانه

ناجوانمردانه

ناجود

<hr> مترادف ناجور : آشفته، بی تناسب، بی قواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان <hr> متضاد ناجور : یکسان

مترادف ناجور : آشفته، بی تناسب، بی قواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان متضاد ناجور : یکسان

ناجور

<hr> مترادف ناجی : رهایی بخش، منجی، نجات بخش، نجات دهنده <hr> برابر پارسی : رهایی یابنده، رهایی یافته، یاری دهنده

مترادف ناجی : رهایی بخش، منجی، نجات بخش، نجات دهنده برابر پارسی : رهایی یابنده، رهایی یافته، یاری دهنده

ناجی

ناجی سافت

ناجیا

ناجیه

ناحد

<hr> مترادف ناحق : باطل، دروغ، غیرعادلانه، کذب، ناراست، ناروا، ناصواب <hr> متضاد ناحق : بحق، حق <hr> برابر پارسی : بیداد، بیهوده، دروغ، ناروا، ناسزا

مترادف ناحق : باطل، دروغ، غیرعادلانه، کذب، ناراست، ناروا، ناصواب متضاد ناحق : بحق، حق برابر پارسی : بیداد، بیهوده، دروغ، ناروا، ناسزا

ناحق

ناحق شناسان

ناحله

ناحن

ناحی

ناحیر

<hr> مترادف ناحیه : ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه <hr> برابر پارسی : کرانه، سوی، بخش

مترادف ناحیه : ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه برابر پارسی : کرانه، سوی، بخش

واژه های حرف "ن" - پیشنهاد کاربران