وظیفه بازیگر

وظیفه بریدن

وظیفه دار

وظیفه روزی

وظیفه شرعی

<hr> مترادف وظیفه شناس : جدی، مسئول، وظیفه دان <hr> متضاد وظیفه شناس : وظیفه نشناس

مترادف وظیفه شناس : جدی، مسئول، وظیفه دان متضاد وظیفه شناس : وظیفه نشناس

وظیفه شناس

وظیفه شناسی

وظیفه مند

وظیفه و تکلیف

وظیفه و عمل

وظیفه کردند

وظیفه گرایی

<hr> مترادف وعا : رگ، آوند، ظرف

مترادف وعا : رگ، آوند، ظرف

وعا

وعاء

وعاظ

وعاظ السلاطین

وعثای سفر

<hr> برابر پارسی : نوید، مژده

برابر پارسی : نوید، مژده

وعد

وعدالله

<hr> مترادف وعده : بشارت، مژده، نوید، پیمان، عهد، قرار، قول، میثاق، دعوت، میعاد، موعد، مهلت، بار، دفعه، مرتبه <hr> متضاد وعده : وعید <hr> برابر پارسی : نوید، مژده داده، پَشت

مترادف وعده : بشارت، مژده، نوید، پیمان، عهد، قرار، قول، میثاق، دعوت، میعاد، موعد، مهلت، بار، دفعه، مرتبه متضاد وعده : وعید برابر پارسی : نوید، مژده داده، پَشت

وعده

وعده اش معروف است

وعده دروغ

وعده سر خرمن

وعده غذا

وعده غذایی

وعده وعید

<hr> برابر پارسی : پیمان بستن

برابر پارسی : پیمان بستن

وعده کردن

<hr> مترادف وعده گاه : پاتوق، قرار، میعاد

مترادف وعده گاه : پاتوق، قرار، میعاد

وعده گاه

وعده ی بی محل دادن

<hr> مترادف وعظ : اندرز، پند، توصیه، موعظه، نصیحت، تذکیر، خطابه، خطبه <hr> برابر پارسی : پند، اندرز

مترادف وعظ : اندرز، پند، توصیه، موعظه، نصیحت، تذکیر، خطابه، خطبه برابر پارسی : پند، اندرز

وعظ

وعی

<hr> مترادف وعید : قول، مژده، تخویف، ترعیب، تهدید

مترادف وعید : قول، مژده، تخویف، ترعیب، تهدید

وعید

وعید قهر

وغد

وغستن

وغوغیدن

وغول

وغیره

<hr> مترادف وفا : ایفای عهد، پیمان پایی، دوستی، صمیمیت <hr> متضاد وفا : جفا <hr> برابر پارسی : پیمانداری، مهرورزی

مترادف وفا : ایفای عهد، پیمان پایی، دوستی، صمیمیت متضاد وفا : جفا برابر پارسی : پیمانداری، مهرورزی

وفا

وفا به عهد

وفا نمودن

وفا پیشه

<hr> مترادف وفات : درگذشت، رحلت، فوت، مردن، مرگ، ممات، موت <hr> متضاد وفات : حیات <hr> برابر پارسی : مرگ، درگذشت، میرش

مترادف وفات : درگذشت، رحلت، فوت، مردن، مرگ، ممات، موت متضاد وفات : حیات برابر پارسی : مرگ، درگذشت، میرش

وفات

وفات ها

<hr> برابر پارسی : درگذشتن، مردن، جان سپردن

برابر پارسی : درگذشتن، مردن، جان سپردن

وفات کردن

وفات یافتن

<hr> مترادف وفادار : باوفا، صدوق، وفاخواه، وفامند <hr> متضاد وفادار : بی وفا <hr> برابر پارسی : آيريا

مترادف وفادار : باوفا، صدوق، وفاخواه، وفامند متضاد وفادار : بی وفا برابر پارسی : آيريا

واژه های حرف "و" - پیشنهاد کاربران