واصفی

<hr> مترادف واصل : رسیدن، رسیده، وارد، مقرب <hr> برابر پارسی : رسیده، دریافت شده

مترادف واصل : رسیدن، رسیده، وارد، مقرب برابر پارسی : رسیده، دریافت شده

واصل

واصلین

<hr> مترادف واضح : آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، هویدا، شمرده شمرده، آسان، سهل، بارز، بین، جلی، خوانا، رسا، صریح، فاش، قطعی، گویا <hr> متضاد واضح : غیرواضح، گنگ، ناگویا <hr> برابر پارسی : آشکار، روشن، نمایان، هویدا

مترادف واضح : آشکارا، آشکار، بدیهی، پیدا، روشن، ظاهر، علنی، مبرهن، مسلم، مشخص، معلوم، نمایان، هویدا، شمرده شمرده، آسان، سهل، بارز، بین، جلی، خوانا، رسا، صریح، فاش، قطعی، گویا متضاد واضح : غیرواضح، گنگ، ناگویا برابر پارسی : آشکار، روشن، نمایان، هویدا

واضح

واضح اشکار

واضح سازی

واضح شدن

واضح و اشکار

واضح و قابل شنیدن

واضح و معلوم

واضح وغیرقابل انکار

<hr> برابر پارسی : روشنی

واضحی

واضع عروض در شعر

واضع و قابل شنیدن

واضع و مبدع خط زیبای نستعلیق

واطرب

واطی

<hr> مترادف واعظ : اندرزگو، خطیب، محدث، مذکر، ناصح، نصیحت گو <hr> برابر پارسی : اندرزگوی، پندده، سخنران، سخنور

مترادف واعظ : اندرزگو، خطیب، محدث، مذکر، ناصح، نصیحت گو برابر پارسی : اندرزگوی، پندده، سخنران، سخنور

واعظ

واعظ غیرمتعظ

واعظ ها

واعظان

واعو

واغشاندن

واغشیدن

وافرس

<hr> مترادف وافی : بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی، باکفایت، سزاوار، لایق، باوفا <hr> برابر پارسی : بسنده، کارآمد

مترادف وافی : بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی، باکفایت، سزاوار، لایق، باوفا برابر پارسی : بسنده، کارآمد

وافی

وافیه

واق

واق واق

واقحیت

<hr> مترادف واقع : حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق، حادث <hr> برابر پارسی : راستی، جا گرفتن

مترادف واقع : حقیقت، درست، راست، صحیح، محقق، حادث برابر پارسی : راستی، جا گرفتن

واقع

<hr> برابر پارسی : درست بین، روشن بین

برابر پارسی : درست بین، روشن بین

واقع بین

واقع بینانه

<hr> مترادف واقع بینی : حقیقت جویی، رآلیسم، واقع گرایی، واقع نگری

مترادف واقع بینی : حقیقت جویی، رآلیسم، واقع گرایی، واقع نگری

واقع بینی

<hr> برابر پارسی : پیشامدن، رویدادن

برابر پارسی : پیشامدن، رویدادن

واقع شدن

واقع شدن در وسط

واقع شده

واقع گرا

واقع گرایی

واقع گردون

<hr> مترادف واقعا : بدرستی، حقیقتاً، کاملاً، نهمار <hr> برابر پارسی : به راستی، بدرستی، براستی، به درستی، بی گمان | ( واقعاً ) به راستی

مترادف واقعا : بدرستی، حقیقتاً، کاملاً، نهمار برابر پارسی : به راستی، بدرستی، براستی، به درستی، بی گمان | ( واقعاً ) به راستی

واقعا

واقعا که

<hr> مترادف واقعه : اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد، خواب، رویا، نوم، فوت، مرگ، موت، رستاخیز، قیامت، حال، حسب حال، وضع، واقعات <hr> برابر پارسی : رخداد، رویداد، پیشامد

مترادف واقعه : اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد، خواب، رویا، نوم، فوت، مرگ، موت، رستاخیز، قیامت، حال، حسب حال، وضع، واقعات برابر پارسی : رخداد، رویداد، پیشامد

واژه های حرف "و" - پیشنهاد کاربران