چرکور

چرکوندی

چرکوه

چرکیدن

<hr> مترادف چرکین : آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک آلود، ریم آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس <hr> متضاد چرکین : پاکیزه، تمیز

مترادف چرکین : آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک آلود، ریم آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس متضاد چرکین : پاکیزه، تمیز

چرکین

چرکین کردن

چرگریدن

چرگلی

چری

چری تیگو

چریتوک

<hr> مترادف چریدن : چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن

مترادف چریدن : چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن

چریدن

چریش

چریغ

چریغ افتاب

چریق

<hr> مترادف چریک : پارتیزان، رزمنده، میلیشیا، جنگ جوی داوطلب، نیروی نظامی غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم

مترادف چریک : پارتیزان، رزمنده، میلیشیا، جنگ جوی داوطلب، نیروی نظامی غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم

چریک

چریکه

چریکه تارا

<hr> مترادف چریکی : مربوط به چریک، چریک وار، جنگ های نامنظم

مترادف چریکی : مربوط به چریک، چریک وار، جنگ های نامنظم

چریکی

چریکیون

چز

چزاره برندی

چزان

<hr> مترادف چزاندن : آزار دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن، زجر دادن

مترادف چزاندن : آزار دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن، زجر دادن

چزاندن

چزانی

چزانیدن

چزخ اتومبیل

چزمه

چزه چزه

چس

چس ترم

چس فیل

چس ماه

چس مثقال

چس ناله

چس کبوتر

چس کردن

چس کلاس

چسب برق

چسب زخم

چسب زینک اکساید

چسب سنگ

چسب لوکوپلاست

چسب ماتیکی

چسب نواری

چسب پی یو

چسب چوب

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "چ" - پیشنهاد کاربران