کارخانه کشتی سازی

کارخانه کیشبافی

کارخواسته

<hr> مترادف کارد : چاقو، خنجر، دشنه، ساطور، قداره، قمه، نشتر، نیشتر

مترادف کارد : چاقو، خنجر، دشنه، ساطور، قداره، قمه، نشتر، نیشتر

کارد

کارد استیک

کارد برکشیدن

کارد به استخوان رسیدن

کارد به کارد مالید

کارد دسر

کارد زدن

کارد غذاخوری اروپایی

کارد ماهی

کارد پزشگ

کارد پنیر

کارد کشیده

کارداجین

کارداد

کاردار سفارت

<hr> مترادف کاردان : آزموده، استاد، باکیاست، بصیر، حاذق، خبره، خبیر، سیاستمدار، قابل، کارآ، کارآزموده، کارآمد، کاربر، کارشناس، ماهر، متخصص، مجرب، مدبر، مطلع <hr> متضاد کاردان : بی تجربه

مترادف کاردان : آزموده، استاد، باکیاست، بصیر، حاذق، خبره، خبیر، سیاستمدار، قابل، کارآ، کارآزموده، کارآمد، کاربر، کارشناس، ماهر، متخصص، مجرب، مدبر، مطلع متضاد کاردان : بی تجربه

کاردان

کاردان c t c

کاردان بودن

کاردانان

کاردانش

کاردانک

<hr> مترادف کاردانی : آزمودگی، استادی، بصیرت، تخصص، حذاقت، خبرگی، کارآیی، کارآزمودگی، مهارت، وقوف، فوق دیپلم <hr> متضاد کاردانی : بی تجربگی

مترادف کاردانی : آزمودگی، استادی، بصیرت، تخصص، حذاقت، خبرگی، کارآیی، کارآزمودگی، مهارت، وقوف، فوق دیپلم متضاد کاردانی : بی تجربگی

کاردانی

کاردر

کاردرمانی

کاردستی

کاردلی

کاردو

کاردوخ

کاردپزشگ

کاردپزشگی

<hr> مترادف کاردک : شفره، کاردچه، کزلک، گزلک

مترادف کاردک : شفره، کاردچه، کزلک، گزلک

کاردک

کاردکس

کاردگر کلا

کاردیا

کاردیده

کاردین

<hr> مترادف کاردینال : اسقف، خلیفه، کشیش، مطران

مترادف کاردینال : اسقف، خلیفه، کشیش، مطران

کاردینال

کاردینال اسپیدز

کاردیولوژی

کاردیومگالی

کاردیوگرام

کارریشه

<hr> مترادف کارزار : آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، دعوا، رزم، محاربه، مقاتله، نبرد، وغا

مترادف کارزار : آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، دعوا، رزم، محاربه، مقاتله، نبرد، وغا

کارزار

کارزار تبلیغاتی

کارزاریدن

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "ک" - پیشنهاد کاربران