گما

گماتریا

گمار

گماردن

گماردن کسی به جای خود

گمارده

گمارش

گمارون

گماری

گماسا

گماشتن

گماشتن بر

<hr> مترادف گماشته : بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل

مترادف گماشته : بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل

گماشته

گماشته شده

گماشته شده بر امری

گمال

گمالگان

<hr> مترادف گمان : پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم، باور، ایهام <hr> متضاد گمان : یقین

مترادف گمان : پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم، باور، ایهام متضاد گمان : یقین

گمان

گمان بردن

گمان داشتن

گمان رفتن

گمان می کردند

گمان میکردند

گمان میکنم

گمان و خیال

گمان و پندار

گمان کردن

گماندن

گمانم

<hr> مترادف گمانه : ظن، مظنه، احتمال

مترادف گمانه : ظن، مظنه، احتمال

گمانه

گمانه زدن

گمانه زنی

گمانه پرداز

گمانی

گمانی بردن

گمب

گمبا

گمبار

گمبرون

گمبزون

گمبل

گمبلی

گمبه

گمبوعه بزرگ

گمبگل

گمبیدن

گمبیل

گمج

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "گ" - پیشنهاد کاربران