bidirectional promoter

bidirectionality

bidness

bidrectional

bids

bidzard

biead

bien

bienneial

<hr> معنی : دو ساله، درخت دو ساله <hr> معانی دیگر : دو سال یک بار، دو سالانه

معنی : دو ساله، درخت دو ساله معانی دیگر : دو سال یک بار، دو سالانه

biennial

biennial plant

bienvenido

bienvenue

<hr> معنی : مقبره، مزار، تخت روان، جسد، لاشه، جای گذاردن تابوت در قبر <hr> معانی دیگر : تابوت و پایه ها و زیرسازی آن

معنی : مقبره، مزار، تخت روان، جسد، لاشه، جای گذاردن تابوت در قبر معانی دیگر : تابوت و پایه ها و زیرسازی آن

bier

biergarten

bifaced

<hr> دو چهره، دارای دو صورت یا سیما، دورو

دو چهره، دارای دو صورت یا سیما، دورو

bifacial

bifactorial

biffvent

biffy

bifida

bifidus milk

<hr> معنی : دو دید، دارای دو کانون، دوکانونی <hr> معانی دیگر : (در مورد عدسی) دو کانونه، دو دیده، دوکانونی درمورد عدسی، عینک دو کانونی

معنی : دو دید، دارای دو کانون، دوکانونی معانی دیگر : (در مورد عدسی) دو کانونه، دو دیده، دوکانونی درمورد عدسی، عینک دو کانونی

bifocal

<hr> (عینک) دارای دو عدسی، دارای دو دید، دو ذره بینی، دو کانونی، عینک دو کانونه

(عینک) دارای دو عدسی، دارای دو دید، دو ذره بینی، دو کانونی، عینک دو کانونه

bifocals

bifold

bifolium

biforaminal

bifunctional

bifunctional dictionary

<hr> معنی : دوشاخهای، دوشاخه شدن، دوشاخه کردن، بدوشاخه منشعب کردن <hr> معانی دیگر : تقسیم به دو مسیر شدن، دارای دو شاخ یا دو مسیر

معنی : دوشاخهای، دوشاخه شدن، دوشاخه کردن، بدوشاخه منشعب کردن معانی دیگر : تقسیم به دو مسیر شدن، دارای دو شاخ یا دو مسیر

bifurcate

bifurcated

bifurcated consciousness

<hr> معنی : شاخه، تقسیم بدو شاخه، شکاف گاه <hr> معانی دیگر : دو شاخگی، دوشاخه شدن، محل انشعاب به دو بخش، دوراهی

معنی : شاخه، تقسیم بدو شاخه، شکاف گاه معانی دیگر : دو شاخگی، دوشاخه شدن، محل انشعاب به دو بخش، دوراهی

bifurcation

bifurcation point

bifurcations

bifurication

<hr> معنی : بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم <hr> معانی دیگر : درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، (در ساختارهای دو واژه ای)، سترک، ادم برجسته

معنی : بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم معانی دیگر : درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، (در ساختارهای دو واژه ای)، سترک، ادم برجسته

big and small

<hr> (آمریکا) شهر نیویورک

big apple

big ass

big bag

big bang

big bang theory big bang theory

big bath

<hr> (ناقوس بزرگ واقع در برج ساعت در پارلمان لندن - انگلستان) بیگ بن، ساعت بیگ بن، ساعت بزرگی که بر برج پارلمان لندن نصب شده است

(ناقوس بزرگ واقع در برج ساعت در پارلمان لندن - انگلستان) بیگ بن، ساعت بیگ بن، ساعت بزرگی که بر برج پارلمان لندن نصب شده است

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران