<hr> معنی : جدول کلمات متقاطع، نوعی بازی، نوعی معما <hr> معانی دیگر : چیستان نمایشی (نوعی بازی که در آن یک نفر از طریق حرکات بدنی و یا قرائت شعر واژه یا عبارتی را به فکر دیگران خطور می دهد و کسی که آن واژه یا عبارت را بگوید برنده است)، (در جمع) بازی فوق که توسط دو گروه انجام می شود

معنی : جدول کلمات متقاطع، نوعی بازی، نوعی معما معانی دیگر : چیستان نمایشی (نوعی بازی که در آن یک نفر از طریق حرکات بدنی و یا قرائت شعر واژه یا عبارتی را به فکر دیگران خطور می دهد و کسی که آن واژه یا عبارت را بگوید برنده است)، (در جمع) بازی فوق که توسط دو گروه انجام می شود

charade

charade you are

charades

charadriidae

charbon

charch

charched particle

<hr> معنی : زغال، زغال چوب، فحم <hr> معانی دیگر : زغال چوب (زغال سنگ می شود: coal)، انگشت، مداد کنته، طرح یا نقش کشیده شده با زغال، رنگ قهوه ای تیره، سیاه مایل به قهوه ای، (با زغال) نوشتن یا کشیدن

معنی : زغال، زغال چوب، فحم معانی دیگر : زغال چوب (زغال سنگ می شود: coal)، انگشت، مداد کنته، طرح یا نقش کشیده شده با زغال، رنگ قهوه ای تیره، سیاه مایل به قهوه ای، (با زغال) نوشتن یا کشیدن

charcoal

charcoal burner

charcoal filter

charcoal rot

charcoal storage

charcoal yeast extract agar

charcterized

<hr> (گیاه شناسی) چغندر برگی (beta vulgaris به ویژه: swiss chard) (cicla هم می گویند)

(گیاه شناسی) چغندر برگی (beta vulgaris به ویژه: swiss chard) (cicla هم می گویند)

chard

charecterize

charente

charette

chargable

chargaff

<hr> معنی : تصدی، وزن، هزینه، عهده، خرج، مطالبه، مطالبه هزینه، عهده داری، حمله، مسئولیت، اتهام، بار، گماشتن، متهم ساختن، زیربار کشیدن، پرکردن <hr> معانی دیگر : (در مورد قیمت و مزد و غیره) خواستن، مطالبه کردن، محسوب کردن، به حساب (اعتبار یا نسیه ی کسی) واریز کردن، نرخ، اجرت، حق الزحمه، هزینه سرانه خدمات، متهم کردن، کسی که تحت سرپرستی یا تکفل دیگری باشد، یورش بردن، تازیدن، حمله کردن، تاخت، تازش، تک، (در مورد باطری و برق) شارژ کردن، تازاندن، بار کردن، تاز کردن، بارمند کردن، شارژ، (سلاح را) پر کردن، فشنگ گذاشتن، برگماشتن، مامور کردن، مکلف کردن، تکلیف کردن، دستور دادن، محول کردن، گمارش، وظیفه، (چیزی را با چیز دیگر) اشباع کردن، (امریکا - خودمانی) لذت و هیجان، (در جنگ افزار) خرج (میزان مواد منفجره ی لازم برای گلوله یا بمب)، بمب، خرجگذاری، (مهجور) پر کردن، بار روی چیزی گذاشتن، (به آب و غیره) دی اکسید کربن افزودن، عهده دار کردن، مطالبه بها، پرکردن باطری وتفنگ، موردحمایت

معنی : تصدی، وزن، هزینه، عهده، خرج، مطالبه، مطالبه هزینه، عهده داری، حمله، مسئولیت، اتهام، بار، گماشتن، متهم ساختن، زیربار کشیدن، پرکردن معانی دیگر : (در مورد قیمت و مزد و غیره) خواستن، مطالبه کردن، محسوب کردن، به حساب (اعتبار یا نسیه ی کسی) واریز کردن، نرخ، اجرت، حق الزحمه، هزینه سرانه خدمات، متهم 

charge

charge 4

<hr> حساب نسیه، حساب اعتباری

حساب نسیه، حساب اعتباری

charge account

charge at

charge bargain

charge conjugation

charge conjugation operation

charge coupled device

charge daffaires

charge density

charge d’affaires

charge d’affairs

charge exchange

charge fee

charge for

charge her

charge incurred

charge interest

charge invariance

charge minimum

<hr> 1- (حسابداری) سوخت شده محسوب کردن، به حساب زیانکار بردن 2- متعلق دانستن به، وابسته دانستن به

1- (حسابداری) سوخت شده محسوب کردن، به حساب زیانکار بردن 2- متعلق دانستن به، وابسته دانستن به

واژه های حرف "c" - پیشنهاد کاربران