feed rate

feed reader

feed room

feed someone a line

feed the bird

feed the birds

feed the cat

feed the dog

feed the dolphins

feed the flame

feed the horse

feed the kitty

feed the meter

feed the pets

feed through

feed up

feed upon

feed water

<hr> معنی : باز خورد <hr> معانی دیگر : پس خوراند

معنی : باز خورد معانی دیگر : پس خوراند

feedback

feedback driven

feedback form

feedback loop

feedback seeking

feedback shift register

<hr> معنی : خورنده، چرنده، ناودان، خوراک دهنده، رود فرعی، چارپایان پرواری، بطری پستانک دار <hr> معانی دیگر : (راه یا رودخانه و غیره) فرعی، شاخه راه، شاخراهه، شاخانه، (شخص یا دستگاهی که خوراک می رساند یا ماشین و غیره را تغذیه می کند) خوراندگر، خوراننده، تغذیه رسان، سوخت رسان، علیق رسان، دام خور رسان، (دام به ویژه گاوی که پروار می شود) پرواری، پروار، گاوپرواری، غذا خورنده، در جمع چارپایان پرواری

معنی : خورنده، چرنده، ناودان، خوراک دهنده، رود فرعی، چارپایان پرواری، بطری پستانک دار معانی دیگر : (راه یا رودخانه و غیره) فرعی، شاخه راه، شاخراهه، شاخانه، (شخص یا دستگاهی که خوراک می رساند یا ماشین و غیره را تغذیه می کند) خوراندگر، خوراننده، تغذیه رسان، سوخت رسان، علیق رسان، دام خور رسان، (دام به و

feeder

feeder boss

feeder current

feeder for lighter aboard ship

feeder road

feeder service

feeder ship

feedfood

feedforward

feedforward neural network

feedin back

<hr> معنی : تغذیه، خورش <hr> معانی دیگر : خورش، تغذیه

معنی : تغذیه، خورش معانی دیگر : خورش، تغذیه

feeding

feeding animal

feeding ashamed or uncomfortable

feeding at chamical

feeding behaviour

<hr> بطری شیر بچه، بطری سرپستانک داربرای شیردادن بچه

بطری شیر بچه، بطری سرپستانک داربرای شیردادن بچه

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران