fitness approximation

fitness center

fitness food

fitness freak

fitness function

fitness instructor

fitness poll

fitness room

fitness suite

fitness tracker

fitness trainer

fitnessgym

fitr

fitr eid

fits

fits and starts

fits like glove

fits of rage

fitspiration

fitt

<hr> جور شده (با)، هم اندازه شده (با)، (لباس) پرو شده، اندازه، قالب

جور شده (با)، هم اندازه شده (با)، (لباس) پرو شده، اندازه، قالب

fitted

fitted function

fitted kitchen

fitted sheet

fitted up

fittedsheet

<hr> معنی : فیتر، کمک مکانیک <hr> معانی دیگر : جامه پرداز (خیاطی که لباس را تعمیر و اصلاح می کند)

معنی : فیتر، کمک مکانیک معانی دیگر : جامه پرداز (خیاطی که لباس را تعمیر و اصلاح می کند)

fitter

fitter children

fittest

<hr> معنی : لوازم، پرو لباس، جفت سازی، سوار کنی، مناسب، بجا، بموقع، بمورد <hr> معانی دیگر : شایسته، شایان، سزاوار، درخور، فراخور، (دوزندگی) پرو لباس، به اندازه کردن (جامه)، اسباب، ابزار (اجزای یا بخش های هر چیز مثلا قطعات لوله و پیچ ها و بست ها که در لوله کشی به هم بسته می شوند)

معنی : لوازم، پرو لباس، جفت سازی، سوار کنی، مناسب، بجا، بموقع، بمورد معانی دیگر : شایسته، شایان، سزاوار، درخور، فراخور، (دوزندگی) پرو لباس، به اندازه کردن (جامه)، اسباب، ابزار (اجزای یا بخش های هر چیز مثلا قطعات لوله و پیچ ها و بست ها که در لوله کشی به هم بسته می شوند)

fitting

fitting in

fitting me in

fitting memorial

fitting out

fitting rome

fitting room

fitting rooms

fittingly

fittingness

<hr> اثاثه، متعلقات، جفت سازى علوم مهندسى : لوازم ثابت الکترونیک : اتصالات عمران : لوازم ورزش : لوازم قایق

اثاثه، متعلقات، جفت سازى علوم مهندسى : لوازم ثابت الکترونیک : اتصالات عمران : لوازم ورزش : لوازم قایق

fittings

fitzpatrick

fiuorescent

fiury

fivb

<hr> معنی : عدد پنج، پنج <hr> معانی دیگر : شماره ی پنج، پنج عدد، پنج تا، گروه پنج نفری، تیم بسکتبال، هر چیز دارای پنج بخش، پنجگانه

معنی : عدد پنج، پنج معانی دیگر : شماره ی پنج، پنج عدد، پنج تا، گروه پنج نفری، تیم بسکتبال، هر چیز دارای پنج بخش، پنجگانه

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران