<hr> معنی : مشروع کردن <hr> معانی دیگر : قانونی کردن، دادیک کردن، مجاز کردن، موجه کردن، (قانونا) توجیه کردن، حلال زاده کردن

معنی : مشروع کردن معانی دیگر : قانونی کردن، دادیک کردن، مجاز کردن، موجه کردن، (قانونا) توجیه کردن، حلال زاده کردن

legitimize

legitimized

legitimizing

legitmacy

legless

legno

lego

lego effect

lego fan

lego mindstorms

lego side

legoland

<hr> (به ویژه در اتومبیل یا سینما و غیره) جا برای پاها، پا جا

(به ویژه در اتومبیل یا سینما و غیره) جا برای پاها، پا جا

legroom

legs

legs on fire

<hr> معنی : نیام، سبزی، بنشن، بقولات، گیاه خوردنی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بنشن (گیاهان راسته ی fabales که دو لپه ای هستند مانند نخود و لوبیا)، از تیره ی بقولات

معنی : نیام، سبزی، بنشن، بقولات، گیاه خوردنی معانی دیگر : (گیاه شناسی) بنشن (گیاهان راسته ی fabales که دو لپه ای هستند مانند نخود و لوبیا)، از تیره ی بقولات

legume

legumes

<hr> کار پایی، پادوی، (آن بخش از کار که مستلزم بیرون رفتن از اداره و حتی سفر کردن است) دوندگی

کار پایی، پادوی، (آن بخش از کار که مستلزم بیرون رفتن از اداره و حتی سفر کردن است) دوندگی

legwork

lehenga

<hr> معنی : گردنبند گل <hr> معانی دیگر : (هاوایی) حلقه ی گل (که دور گردن می اندازند)، پساک، جمع واژه ی: leu، دستبند یا گردن بندی از گل وغیره که بر گردن میاویزند

معنی : گردنبند گل معانی دیگر : (هاوایی) حلقه ی گل (که دور گردن می اندازند)، پساک، جمع واژه ی: leu، دستبند یا گردن بندی از گل وغیره که بر گردن میاویزند

leinen rein

leis

leishmaniosis

leistungsschalter

<hr> معنی : فرصت، مجال، اسودگی، تن اسایی، فراغت، وقت کافی <hr> معانی دیگر : وقت آزاد، وقت فراغت، زمان آسودگی (که انسان مجبور به انجام کاری نیست و می تواند به دلخواه وقت خود را بگذراند)، ماژ هنگام، وقت آسایش، آسودگی، وابسته به اوقات فراغت، کارآسایی، فارغ، آسوده خاطر، در آسایش، در رفاه، (وابسته به کسی که برای امرار معاش نیاز به کار کردن ندارد) مرفه، آسودمند

معنی : فرصت، مجال، اسودگی، تن اسایی، فراغت، وقت کافی معانی دیگر : وقت آزاد، وقت فراغت، زمان آسودگی (که انسان مجبور به انجام کاری نیست و می تواند به دلخواه وقت خود را بگذراند)، ماژ هنگام، وقت آسایش، آسودگی، وابسته به اوقات فراغت، کارآسایی، فارغ، آسوده خاطر، در آسایش، در رفاه، (وابسته به کسی که برای ا

leisure

leisure activity

leisure center

leisure centre

leisure class

leisure club

leisure complex

leisure demand

leisure equipment

leisure facilities

leisure industry

leisure pursuits

leisure time

leisure travel

leisure traveller

leisure trips

leisure user

leisure wear

leisured

<hr> معنی : باهستگی، تفریحانه، بافراغت خاطر <hr> معانی دیگر : بی شتاب، کم مشغله، آسودمند(انه)، باتانی، آهسته

معنی : باهستگی، تفریحانه، بافراغت خاطر معانی دیگر : بی شتاب، کم مشغله، آسودمند(انه)، باتانی، آهسته

واژه های حرف "l" - پیشنهاد کاربران