matter of life and death

matter of luck

matter of opinion

matter of principle

matter of record

matter of seconds

matter of survival

matter of time

mattering

matters

matters arising

matters of fact

matters of great importance

matters of the heart

mattew

<hr> معنی : متی، نویسنده انجیل متی، اسم مذکر <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: (mat(t)

معنی : متی، نویسنده انجیل متی، اسم مذکر معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: (mat(t)

matthew

<hr> (انجیل) متیاس (sain matthias هم می گویند)

(انجیل) متیاس (sain matthias هم می گویند)

matthias

matthiola incana

mattie

mattifier

mattify

mattifying

<hr> معنی : بوریا، حصیر، بوریا بافی، پوشش حصیری <hr> معانی دیگر : زیلو، کفپوش، فرش، کفپوش سازی، فرش سازی، حصیربافی، (سطح فلزی یا شیشه ای و غیره) مات سازی، کدر سازی، سطح مات، پهنه ی کدر (شده)

معنی : بوریا، حصیر، بوریا بافی، پوشش حصیری معانی دیگر : زیلو، کفپوش، فرش، کفپوش سازی، فرش سازی، حصیربافی، (سطح فلزی یا شیشه ای و غیره) مات سازی، کدر سازی، سطح مات، پهنه ی کدر (شده)

matting

<hr> معنی : فراش، تشک <hr> معانی دیگر : برخوابه، (از ریشه ی عربی)، تشک بادی (از پلاستیک که با آن روی آب هم می شود خوابید) (air mattress هم می گویند)، لایی

معنی : فراش، تشک معانی دیگر : برخوابه، (از ریشه ی عربی)، تشک بادی (از پلاستیک که با آن روی آب هم می شود خوابید) (air mattress هم می گویند)، لایی

mattress

mattresse

mattron

matur

matura

matural

maturasion

<hr> معنی : رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن <hr> معانی دیگر : چرک کردن، شوخگین شدن، ریم آوردن، (کورک و غیره) سر باز کردن، سرباز کردن دمل

معنی : رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن معانی دیگر : چرک کردن، شوخگین شدن، ریم آوردن، (کورک و غیره) سر باز کردن، سرباز کردن دمل

maturate

<hr> معنی : بلوغ، رسیده شدن <hr> معانی دیگر : چرک کردگی، شوخگینی، چرک آلودی، رشد کردن و بالغ شدن، رسیدگی، بالیدگی، بلوه

معنی : بلوغ، رسیده شدن معانی دیگر : چرک کردگی، شوخگینی، چرک آلودی، رشد کردن و بالغ شدن، رسیدگی، بالیدگی، بلوه

maturation

maturation period

maturational

maturationist

<hr> معنی : کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن <hr> معانی دیگر : (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، برومند (در برابر: نارس یا نابالغ immature)، تمام و کمال، تکامل یافته، سنجیده، حساب شده، (آدم) پخته، پرتجربه، عاقل، جاافتاده، خردمندانه، معقول، بزرگسال، (وام یا اوراق بهادار و غیره) سررسید، قابل پرداخت، سررسید شدن، رسیده شدن یا کردن، بالغ شدن یا کردن، گوالیدن، بالیدن، پر تجربه کردن یا شدن، جاافتاده کردن یا شدن، عاقل کردن یا شدن، (زمین شناسی - به ویژه رودخانه ها) کم شیب، گوال رود

معنی : کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن معانی دیگر : (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، برومند (در برابر: نارس یا نابالغ immature)، تمام و کمال، تکامل یافته، سنجیده، حساب شده، (آدم) پخته، پرتج

واژه های حرف "m" - پیشنهاد کاربران