mere financial

mere mortals

mere pittance

mere puff

<hr> معنی : تنها، فقط، محضا <hr> معانی دیگر : همین بس، صرفا، و بس، همینقدر

معنی : تنها، فقط، محضا معانی دیگر : همین بس، صرفا، و بس، همینقدر

merely

merely charm

meremortals

<hr> رقص مرنگا (در اصل از جمهوری دومینیکن)

رقص مرنگا (در اصل از جمهوری دومینیکن)

merengue

mereological

mereology

meresis

meret

<hr> معنی : وابسته به فاحشه، فاحشه وار، زرق و برق دار و بد <hr> معانی دیگر : فریبا، خوش ظاهر (و بد باطن)، جلف، پر زرق و برق، هرزه، بی بندوبار، (در اصل) جنده وار، فاحشه مانند، روسپی وار

معنی : وابسته به فاحشه، فاحشه وار، زرق و برق دار و بد معانی دیگر : فریبا، خوش ظاهر (و بد باطن)، جلف، پر زرق و برق، هرزه، بی بندوبار، (در اصل) جنده وار، فاحشه مانند، روسپی وار

meretricious

merga

<hr> معنی : مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن <hr> معانی دیگر : (از راه گوارش یا درهم آمیزی یا جذب ماهیت خود را از دست دادن) درهم آمیختن، هم پیوست کردن یا شدن، مستحیل کردن یا شدن، به هم پیوستن، درهم ادغام شدن، یک کاسه کردن یا شدن، یکپارچه کردن یا شدن

معنی : مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن معانی دیگر : (از راه گوارش یا درهم آمیزی یا جذب ماهیت خود را از دست دادن) درهم آمیختن، هم پیوست کردن یا شدن، مستحیل کردن یا شدن، به هم پیوستن، درهم ادغام شدن، یک کاسه کردن یا شدن، یکپارچه کردن یا

merge

merge with

mergeable heaps

<hr> اعلام مسیر تعقیب، با هواپیماى دشمن برخورد کرد در رهگیرى هوایى علوم نظامى : دشمن ظاهر شد

اعلام مسیر تعقیب، با هواپیماى دشمن برخورد کرد در رهگیرى هوایى علوم نظامى : دشمن ظاهر شد

merged

<hr> معنی : ادغام، امتزاج، ممزوج کننده، یکی شدن دو یا چند شرکت <hr> معانی دیگر : هم پیوست، یکپارچه شدگی، پیوند (به ویژه در مورد به هم پیوستن دو یا چند شرکت یا بانک و غیره به کار می رود)

معنی : ادغام، امتزاج، ممزوج کننده، یکی شدن دو یا چند شرکت معانی دیگر : هم پیوست، یکپارچه شدگی، پیوند (به ویژه در مورد به هم پیوستن دو یا چند شرکت یا بانک و غیره به کار می رود)

merger

merger and acquisition

mergers and acquisitions

<hr> الحاق معمارى : پیوند

merging

merging crossing

merging traffic

merguez

merhaba

merheba

mericarp

<hr> معنی : اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال <hr> معانی دیگر : (مقام و قدرت و غیره) اوج، اوگ، بالاترین مقام یا موقعیت در زندگی، نصف النهار، زمین پرهون، نیمروز پرهون، وابسته به یا در نیمروز، نیمروزی، ظهری، وابسته به اوج مدار روزانه ی هر جرم سماوی، اوجی، نصف النهاری، زمین پرهونی، نیمروز پرهونی، (نادر) جنوبی، (مهجور) ظهر

معنی : اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال معانی دیگر : (مقام و قدرت و غیره) اوج، اوگ، بالاترین مقام یا موقعیت در زندگی، نصف النهار، زمین پرهون، نیمروز پرهون، وابسته به یا در نیمروز، نیمروزی، ظهری، وابسته به اوج مدار روزانه ی هر جرم سماوی، اوجی، نصف النهاری، زمین پرهونی، نیمروز پر

meridian

meridian astronomy

meridian strees

meridian telescope

meridians

meridiem

meridies

<hr> معنی : اوجی، نصف النهاری <hr> معانی دیگر : جنوبی، به سوی جنوب، (به ویژه در فرانسه) ویژه ی اهالی جنوب کشور، وابسته به ساکنان جنوب

معنی : اوجی، نصف النهاری معانی دیگر : جنوبی، به سوی جنوب، (به ویژه در فرانسه) ویژه ی اهالی جنوب کشور، وابسته به ساکنان جنوب

meridional

meridional cell

meridional distance

merilyn

merinate

merinet

meris

meristem

meristematic tissue

meristemic

<hr> معنی : شایستگی، لیاقت، خدمت، استحقاق، سزاواری، استحقاق داشتن، سزاوار بودن، شایسته بودن <hr> معانی دیگر : شایندگی، ارزش، نیکویی، خوبی، (چیز) ارزشمند، در خور قدردانی یا پاداش (و غیره)، (جمع) محسنات، نکات خوب و بد هرچیز، سزیدن، شایستن، شاینده بودن، در خوربودن، پاداش، جایزه، نشان، مدال

معنی : شایستگی، لیاقت، خدمت، استحقاق، سزاواری، استحقاق داشتن، سزاوار بودن، شایسته بودن معانی دیگر : شایندگی، ارزش، نیکویی، خوبی، (چیز) ارزشمند، در خور قدردانی یا پاداش (و غیره)، (جمع) محسنات، نکات خوب و بد هرچیز، سزیدن، شایستن، شاینده بودن، در خوربودن، پاداش، جایزه، نشان، مدال

واژه های حرف "m" - پیشنهاد کاربران